دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)
۱۸
خرداد ۹۳

 
 
 

مهربانی را بیاموزیم

موسم نیلوفران در پشت در مانده است

یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی



می شود برخاست در باران

دست در دست نجیب مهربانی

می شود در کوچه های شهر جاری شد

می شود با فرصت آیینه ها آمیخت

با نگاهی

با نفس های نگاهی

می شود سرشار - - از رازی بهاری شد



دست های خسته ای پیچیده با حسرت

چشم هایی مانده با دیوار رویاروی

چشمها را می شود پرسید

آسمان را می شود پاشید

می شود از چشمهایش ...

چشمها را می شود آموخت

می شود برخاست

می شود از چارچوب کوچک یک میز بیرون شد

می شود دل را فراهم کرد

می شود روشنتر از اینجا و اکنون شد



جای من خالی است

جای من در عشق

جای من در لحظه های بی دریغ اولین دیدار

جای من در شوق تابستانی آن چشم

جای من در طعم لبخندی که از دریا سخن می گفت

جای من در گرمی دستی که با خورشید نسبت داشت

جای من خالی است

من کجا گم کرده ام آهنگ باران را ؟!

من کجا از مهربانی چشم پوشیدم؟!




می شود برگشت

می شود برگشت و در خود جستجویی داشت

در کجا یک کودک دهساله در دلواپسی گم شد ؟!

در کجا دست من و سیمان گره خوردند؟!

می شود برگشت

تا دبستان راه کوتاهی است

می شود از رد باران رفت

می شود با سادگی آمیخت

می شود کوچکتر از اینجا و اکنون شد

می شود کیفی فراهم کرد

دفتری را می شود پر کرد از آیینه و خورشید

در کتابی می شود روییدن خود را تماشا کرد

من بهار دیگری را دوست می دارم



جای من خالی است

جای من در میز سوم ، در کنار پنجره خالی است

جای من در درس نقاشی

جای من در جمع کوکبها

جای من در چشمهای دختر خورشید

جای من در لحظه های ناب

جای من در نمره های بیست

جای من در زندگی خالی است



می شود برگشت

اشتیاق چشم هایم را تماشا کن

می شود در سردی سرشاخه های باغ

جشن رویش را بیفروزیم

دوستی را می شود پرسید

چشمها را می شود آموخت