دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)

۵۶۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اشعار معاصر» ثبت شده است

۱۳
مرداد ۹۴

حتی نشد که “گاه به گاهش” شوم …نشد…

میخواستم خراب نگاهش شوم ، نشد
بیچاره ی دو چشم سیاهش شوم ، نشد

میخواستم که در دل شب ها ستاره ای
چرخان به گرد صورت ماهش شوم ، نشد

میخواستم که وقت هم آغوشِ او شدن
حتی فدای حس گناهش شوم ، نشد

میخواستم دریچه ی پژواک خنده اش
یا آیینه مقابل آهش شوم ، نشد

گفتم به خود که همدم تنهایی اش شوم
بی چشمداشت ! پشت و پناهش شوم ، نشد

میخواستم حادثه باشم برای او …
شیرین و تلخِ قصه راهش شوم ، نشد

میخواستم به شیوه ی ایثار و معجزه
قبله برای قلب و نگاهش شوم ، نشد

گفتم به خود ” همیشه ” ی او شوم ولی !
حتی نشد که ” گاه به گاهش ” شوم ، نشد…!

عباس عسگری پور

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مرداد ۹۴ ، ۲۲:۴۴
سین میم
۲۶
ارديبهشت ۹۴

دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم.. با من ازدواج می‌کنی؟

اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!

دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانه‌های اشک کاشت.

عرفان نظرآهاری

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۰۳
سین میم
۲۶
ارديبهشت ۹۴

اگرچه دست و دلی سخت ناتوان دارم
تورا نمی دهم از دست، تا توان دارم

سری به مستی نیلوفران صحرایی
«دلی به روشنی باغ ارغوان دارم»

اگرچه مرده ای، ای عشق! نعش نامت را
هنوز هم که هنوز است بر زبان دارم

چراغ یاد تو را در کجا بیاویزم
کز این کبود نفس گیر در امان دارم؟

میان سینه من آتشی است چون فانوس
اگرچه خواستم این شعله را نهان دارم

عبدالجبار کاکایی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۵۶
سین میم
۱۰
ارديبهشت ۹۴

پشت دیوار همین کوچه به دارم بزنید

من که رفتم بنشینید و … هوارم بزنید

باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد

بنویسید که: “بد بودم” و جارم بزنید

من از آیین شما سیر شدم … سیر شدم

پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید

دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید؟!

خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنید

آی! آنها! که به بی برگی من می خندید !

مرد باشید و … بیایید … و … کنارم بزنید

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۱۲
سین میم
۱۰
ارديبهشت ۹۴

نیا باران ، زمین جای قشنگی نیست!
من از جنس زمینم خوب میدانم،
که دریا، جد تو در یک تبانی ماهی بیچاره را در دام ماهیگیر می راند.
من از جنس زمینم خوب میدانم،
که گل در عقد زنبور است،
… یک طرف سودای بلبل،
یک طرف بال و پر پروانه را هم دوست می دارد.
نیا باران!!!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۱:۵۳
سین میم
۰۹
ارديبهشت ۹۴

ای دل سکوت کن ک تو را نمیخرند
‏
از لا ب لای کوچه تو را نمی برند‏

بگذار سکوت قانون زندگی باشد
وقتی واژه ها تو را نمی فهمند

‏‏
ای دل بس است چراپا بر زمین کوبی

حقا زمین گرد است تورا نمی بینند


ای دل عاشق نشو ک دگر سیرند

این مردمان تو ب مسخره هم نمیگیرند


ای دل بسوز و بساز با دردت

اینجا همه ب عقل ؛ به قلب نمیمرند


ای دل تورا جواب هیچ طبیبی نیست

درمان تو از چشمان ناعلاج نمی رویند
ای دل عقل های بسته شده ب چشم ها

دیگر فغان دل عاشق نمی بینند
بازم غزل باز ترانه های اندوهگین

ای دل تو خود شعری قلم ها چه میگویند؟…

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۱۴
سین میم
۰۷
ارديبهشت ۹۴

آسمان کبود
دلم بحالت میسوزد
نکند عاشق شده ای!!!
ک اینگونه نجوا سر می دهی …
اینجا زمین است
رسم مردمانش فراموشیست!!!
برای ک می باری؟؟
میباری تا نشان دهی باران رقاصه ایست
ک از فقر و فحشا نیاز پیدا کرده است به این آدمیان!!!
نرقص باران اینجا مردمان ب هوایت طعنه خراب بودن می زنند…
دلم بحالت می سوزد..
آسمان کبود…
چرا می شویی و می بری؟؟؟
لحظه ای درنگ کن..
اینجا مردمان نقاب هایشان مانع است!!!
اینجا میشود آدم بود اما انسان نه!!
تو ک دیگر میفهمی چه میگویم؟؟!!
دلم بحالت می سوزد!!!
ب بارانت بگو نبارد!!
اینجا دو نفره بودن عجیب ظرفیت پیدا کرده است!!!
می باری ک بوی گند خیانت را ببری؟!!
نبار !!
اینجا با بارشت مردمان بوی خدا را هم نمی فهمند!!
دلم بحالت میسوزد…

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۲۳
سین میم
۰۷
ارديبهشت ۹۴


گاهی اوقات صلاح است که تنها بشوی،
چون مقدر شده تکخال ورقها بشوی...!

گاهی اوقات قرارست که در پیله ی درد،
نم نمک "شاپرکی" خوشگل و زیبا بشوی...

گاهی انگارضروری ست بِگندی درخود ،
تا مبدل به" شرابی" خوش و گیرا بشوی...!

گاهی ازحمله ی یک گربه،قفس میشکند،
تا تو پرواز کنی،راهی صحرا بشوی...

گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست،
باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی...

گاهی ازچاه قرارست به زندان بروی،
"آخرقصه هم آغوش زلیخا بشوی...!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۱۴
سین میم
۰۴
ارديبهشت ۹۴

دلتنگی‌اش دردآور است، امّا قشنگ است
عالم برای عاشقِ دلتنگ تنگ است

وقتی که تنگی می‌کند دریای موّاج
آغوش ساحل آخرین جای نهنگ است

جز این تمام قصه‌ها وهم و خیال است
جز این تمام شهرها شهر فرنگ است

زیبایی‌ات مثل هزاران طیف منشور
تصویر یک رنگین کمانِ رنگ‌رنگ است

ای ماه دور از پنجه‌های بی نصیبم
تنها، تماشا کردنت سهم پلنگ است

با من چه کردی که بدون هیچ وقفه
دایم میان عقل و قلبم طبل جنگ است؟

شوق و صبوری ای سوار بختیاری
در راه عشق او همان اسب و تفنگ است

حمیدرضا عرفانی فر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۳۷
سین میم
۰۲
ارديبهشت ۹۴

دل روشنی دارم ای عشق!
صدایم کن از هرچه می توانی….
صدا کن مرا از صدف های باران،
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن،
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو!
بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است؟
بگو با کدامین نفس می توان تا کبوتر سفر کرد؟
بگو با کدامین افق می توان تا شقایق خطر کرد؟
مرا می شناسی تو ای عشق؟؟؟
من از آشنایان احساس آبم!
همسایه ام مهربانیست! …
من نمی دانم تو را آن سان که باید گفت!!!
من نمی گویم!!
از تو گفتن پای دل درگِل، بالهای شعر من در بَند!!!
من نمی گویم!!
خیل باران های باد آور که می بارند و می پویند و می جویند می گویند:
تا نفس باقیست زیبا، فرصت چشمت تماشاییست!!!

محمدرضا عبدالملکیان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۰۹
سین میم