سقوط می کنی از اوج ارتفاعی پست
سقوط می کنی از زندگانی یک دست
.
در عمق وحشت کابوس های موروثی
میان جمعیت خسته ی خرافه پرست
.
و شاعران جهان در تو جمع می گردند
که باز نوحه بخوانید در ته بن بست
.
سقوط می کنی از بالشی پر از پرواز
پراز پرنده ....که یک روز سرد می بایـَـست
ﺗﻨﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﻋﺎﺭ ﻧﯿﺴﺖ ... ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯽ
ﺩﻧﯿﺎ ﭘﺮ ﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺁﺩﻡ ﻫﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﺍﻣﺎ
ﺩﺭ ﯾﮏ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺗﺎﺭﯾﺨﯽ
ﮔﻤﺎﻥ ﻣﯽ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﮔﻢ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ .. ﻣﻌﺸﻮﻗﯽ ﺭﺍ
ﮐﻪ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﭼﻬﺎﺭﭼﺸﻤﯽ ﻣﯽ ﭘﺎﺋﯿﺪﻧﺪ .. ﻣﺒﺎﺩﺍ
ﯾﮏ ﻣﻮ ﺍﺯ ﺳﺮ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻫﺎﯼ ﺧﯿﺎﻝ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺷﺎﻥ ﮐﻢ ﺷﻮﺩ ..
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟
نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟