دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)

۱۱ مطلب با موضوع «احمد شاملو» ثبت شده است

۲۷
شهریور ۹۳


دهانت را می‌بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می‌پویند مبادا شعله‌ای در آن نهان باشد
روزگار غریبیست نازنین، روزگار غریبیست نازنین

و عشق را کنار تیرک راهبند تازیانه می‌زنند

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد

روزگار غریبیست نازنین، روزگار غریبیست نازنین

و در این بن‌بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت‌وار سرود و شعر فروزان می‌دارند
به اندیشیدن خطر مکن روزگار غریبیست
آن که بر در می‌کوبد شباهنگام به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ شهریور ۹۳ ، ۲۰:۰۲
سین میم
۱۰
تیر ۹۳


به جست و جوی تو
بر درگاه ِ کوه میگریم،
در آستانه دریا و علف.
به جستجوی تو
در معبر بادها می گریم
در چار راه فصول،
در چار چوب شکسته پنجره ئی
که
آسمان ابر آلوده را
قابی کهنه می گیرد.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ تیر ۹۳ ، ۰۶:۴۳
سین میم
۰۷
تیر ۹۳

به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم …
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج ۴۰ درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم،
تنهایی سرخرگ هایم را مسدود کرده بود …
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند…

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ تیر ۹۳ ، ۱۶:۲۹
سین میم
۱۳
ارديبهشت ۹۳

"به آرامی آغاز به مردن می کنی"
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.
به آرامی آغاز به مردن می‌کنی
اگر برده عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی،
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی،
اگر رنگهای متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.
تو به آرامی آغاز به مردن میکنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامی‌دارند،
و ضربان قلبت را تندتر می‌کنند،
دوری کنی.

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۰۵
سین میم
۰۷
ارديبهشت ۹۳

با گیاه بیابانم
خویشی و پیوندی نیست
خود اگر چه درد رستن و ریشه کردن با من است وهراس بی بار و بری
و در این گلخن مغموم
پا در جای چنانم
که ما ز وی پیر
بندی دره تنگ
و ریشه فولادم
در ظلمت سنگ
مقصدی بی رحمانه را
جاودنه در سفرند
***

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۵۱
سین میم
۰۷
ارديبهشت ۹۳

دوستش می دارم
چرا که می شناسمش،
به دو ستی و یگانگی.
- شهر
همه بیگانگی و عداوت است.-
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم
تنهائی غم انگیزش را در می یابم.
اندوهش غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی.
همچنان که شادیش
طلوع همه آفتاب هاست
و صبحانه
و نان گرم،
و پنجره ئی
که صبحگا هان
به هوای پاک
گشوده می شود،
وطراوت شمعدانی ها
در پاشویه حوض.
***
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۴۰
سین میم
۱۶
فروردين ۹۳

خسته
شکسته و
دلبسته
من هستم
من هستم
من هستم
***
از این فریاد
تا آن فریاد
سکوتی نشسته است.
لب بسته
در دره های سکوت
سرگردانم.
من میدانم
من میدانم
من میدانم
***

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۴۴
سین میم
۲۵
دی ۹۲

ﺍﺷﮏ ﺭﺍﺯﯾﺴﺖ
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺭﺍﺯﯾﺴﺖ
ﻋﺸﻖ ﺭﺍﺯﯾﺴﺖ
ﺍﺷﮏ ﺁﻥ ﺷﺐ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻋﺸﻘﻢ ﺑﻮﺩ

ﻗﺼﻪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﮕﻮﯾﯽ
ﻧﻐﻤﻪ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺨﻮﺍﻧﯽ
ﺻﺪﺍ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﮐﻪ ﺑﺸﻨﻮﯼ
ﯾﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺒﯿﻨﯽ
ﯾﺎ ﭼﯿﺰﯼ ﭼﻨﺎﻥ ﮐﻪ ﺑﺪﺍﻧﯽ
ﻣﻦ ﺩﺭﺩ ﻣﺸﺘﺮﮐﻢ ﻣﺮﺍ ﻓﺮﯾﺎﺩ ﮐﻦ

ﺩﺭﺧﺖ ﺑﺎ ﺟﻨﮕﻞ ﺳﺨﻦ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ
ﻋﻠﻒ ﺑﺎ ﺻﺤﺮﺍ
ﺳﺘﺎﺭﻩ ﺑﺎ ﮐﻬﮑﺸﺎﻥ
ﻭ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺳﺨﻦ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ
ﻧﺎﻣﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ
ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ
ﺣﺮﻓﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﮕﻮ
ﻗﻠﺒﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ

ﻣﻦ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻪ ﺍﻡ
ﺑﺎ ﻟﺒﺎﻧﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻟﺒﻬﺎ ﺳﺨﻦ ﮔﻔﺘﻪ ﺍﻡ
ﻭ ﺩﺳﺘﻬﺎﯾﺖ ﺑﺎ ﺩﺳﺘﺎﻥ ﻣﻦ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ
ﺩﺭ ﺧﻠﻮﺕ ﺭﻭﺷﻦ ﺑﺎ ﺗﻮ ﮔﺮﯾﺴﺘﻪ ﺍﻡ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﺎﻃﺮ ﺯﻧﺪﮔﺎﻥ
ﻭ ﺩﺭ ﮔﻮﺭﺳﺘﺎﻥ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺧﻮﺍﻧﺪﻩ ﺍﻡ ﺯﯾﺒﺎﺗﺮﯾﻦ ﺳﺮﻭﺩﻫﺎ ﺭﺍ
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﺮﺩﮔﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﻝ ﻋﺎﺷﻘﺘﺮﯾﻦ ﺯﻧﺪﮔﺎﻥ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﻧﺪ

ﺩﺳﺘﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ
ﺩﺳﺘﻬﺎﯼ ﺗﻮ ﺑﺎ ﻣﻦ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ
ﺍﯼ ﺩﯾﺮﯾﺎﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺳﺨﻦ ﻣﯿﮕﻮﯾﻢ
ﺑﺴﺎﻥ ﺍﺑﺮ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺗﻮﻓﺎﻥ
ﺑﺴﺎﻥ ﻋﻠﻒ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺻﺤﺮﺍ
ﺑﺴﺎﻥ ﺑﺎﺭﺍﻥ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺭﯾﺎ
ﺑﺴﺎﻥ ﭘﺮﻧﺪﻩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺑﻬﺎﺭ
ﺑﺴﺎﻥ ﺩﺭﺧﺖ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺟﻨﮕﻞ ﺳﺨﻦ ﻣﯿﮕﻮﯾﺪ
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺭﯾﺸﻪ ﻫﺎﯼ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺘﻪ ﺍﻡ
ﺯﯾﺮﺍ ﮐﻪ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﯼ ﺗﻮ ﺁﺷﻨﺎﺳﺖ
«مرحوم شاملو»

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ دی ۹۲ ، ۰۹:۵۷
سین میم
۰۸
آبان ۹۲

کیستی که من

این گونه

به اعتماد

نام خود را

با تو می گویم،

کلید خانه ام را

در دستت می گذارم،

نان شادیهایم را

با تو قسمت می کنم،

به کنارت می نشینم و بر زانوی تو

این چنین آرام

به خواب می روم؟

کیستی که من

این گونه به جد

در دیار رویاهای خویش

با تو درنگ می کنم؟

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ آبان ۹۲ ، ۰۹:۳۲
سین میم
۲۵
مهر ۹۲

به ئولین و ثمینِ باغچه‌بان

چه بگویم؟ سخنی نیست.

می‌وزد از سرِ امید نسیمی،
لیک تا زمزمه‌یی سازکند
 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۵ مهر ۹۲ ، ۱۷:۱۹
سین میم