دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)
۰۲
ارديبهشت ۹۳




امام : من به خــال لبت ای دوست گرفتار شدم چشم بیمـــار تـو را دیـدم و بیمار شــدم

آقا : تــو که خــود خال لبی از چه گرفتــار شدی تو طبیب همــه ای از چه تو بیمار شدی


امام : فــارغ از خود شــدم و کوس اناالحق بزدم همچــو منصــور خریـــدار سـر دار شـدم

آقا : تو که فــارغ شـده بودی ز همه کون و مکان دار منصــور بریدی همه تن دار شدی


امام : غـم دلـدار فکنده است به جانـم، شــرری که به جــان آمــدم و شهــــره بازار شدم

آقا : عشق معشوق و غم دوست بزد بر تو شرر ای که در قــول و عمل شهره بازار شدی


امام : درِ میخـــانه گشایـید به رویـم، شب و روز که من از مسجد و از مدرسه، بیزار شدم

آقا : مسجـد و مدرسـه را روح و روان بخشیــدی وه کــه بر مسجدیــان نقطــه پرگار شدی


امام : جــــامه زهــد و ریــا کَندم و بر تـن کـــردم خرقــه پیــــر خرابـــاتی و هشیــار شـدم

آقا : خـرقــه پیــر خـرابـاتـی مـــا سیـــره تـوسـت امــت از گفتـــه در بــار تو هشیـار شدی


امام : واعــظ شـهـــر کـــه از پنـــد خـود آزارم داد از دم رنـــد می آلـــوده مـددکـــار شـــدم

آقا : واعــظ شـهـــر هـمـــه عمــر بــزد لاف منـی دم عیسی مسیـــح از تـــو دیــدار شدی


امام : بگذاریــــد کـه از بتـکـــــده یــادی بـکنــــم من که با دســت بت میکــده بیـدار شـدم

آقا : یـــادی از مـــا بنمــا ای شـده آسوده ز غم ببریــدی ز همــه خلـق و به حق یار شدی