دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)

۲۸ مطلب با موضوع «سهراب سپهری» ثبت شده است

۱۴
خرداد ۹۳

یاد من باشد فردا دم صبح

جور دیگر باشم
بـد نگویم به هوا، آب ، زمین
مـهربان باشم، با مردم شهر
و فراموش کنم، هر چه گذشت
خانه ی دل، بتکانم ازغـم
و به دستمالی از جنس گذشت ،
بزدایم دیگر،تار کدورت، از دل
مشـت را باز کنم، تا که دستی گردد
و بـه لبخنـدی خوش
دست در دست زمان بگذارم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ خرداد ۹۳ ، ۲۱:۴۱
سین میم
۱۲
خرداد ۹۳
‎حرف ها دارم
با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت می گشایی
چه ترا دردی است
کز نهان خلوت خود می زنی آوا
و نشاط زندگی را از کف
من می ربایی؟
در کجاهستی نهان ای مرغ
زیر تور سبزه های تر
یا درون شاخ های شوق ؟
می پری از روی چشم سبز یک مرداب
یا که می شویی کنار چشمه ادراک بال و پر ؟
هر کجا هستی بگو با من
روی جاده نقش پایی نیست از دشمن
آفتابی شو
رعد دیگر پانمی کوبد به بام ابر
مار برق از لانه اش بیرون نمی آید
و نمی غلتد دگر زنجیر طوفان بر تن صحرا
روز خاموش است آرام است
از چه دیگر می کنی پروا ؟‎

حرف ها دارم
با تو ای مرغی که می خوانی نهان از چشم
و زمان را با صدایت می گشایی
چه ترا دردی است
کز نهان خلوت خود می زنی آوا
و نشاط زندگی را از کف
من می ربایی؟

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۹۳ ، ۱۴:۳۴
سین میم
۰۴
خرداد ۹۳

روشن است آتش درون شب
وز پس دودش
طرحی از ویرانه های دور
گر به گوش اید صدایی خشک
استخوان مرده می لغزد درون گور
دیرگاهی ماند اجاقم سرد
و چراغم بی نصیب از نور
خواب درمان را به راهی برد
بی صدا آمد کسی از در
در سیاهی آتشی افروخت
بی خبر اما
که نگاهی درتماشا سوخت
گرچه می دانم که چشمی راه دارد به افسون شب
لیک می بینم ز روزن های خوابی خوش:
آتشی روشن درون شب

سهراب سپهری


موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۴ خرداد ۹۳ ، ۱۰:۵۶
سین میم
۲۹
ارديبهشت ۹۳




کودکی دیدم، ماه را بو می کرد

قفسی بی در دیدم که در آن، روشنی پر پر میزد

نردبانی که از آن، عشق میرفت به بام ملکوت ....

زندگی یعنی: یک سار پرید.

از چه دلتنگ شدی؟

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۳۹
سین میم
۲۰
ارديبهشت ۹۳

متن زیر برگرفته از یادداشتهای شخصی سهراب است:
«دنیا پر از بدی است. و من شقایق تماشا می کنم. روی زمین میلیونها گرسنه است. کاش نبود. ولی وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر می کند. و تماشای من ابعاد تازه ای می گیرد. یادم هست در بنارس میان مرده ها و بیمارها و گداها از تماشای یک بنای قدیمی دچار ستایش اُرگانیک شده بودم. پایم در فاجعه بود و سرم در استتیک. وقتی که پدرم مرد، نوشتم: پاسبان ها همه شاعر بودند. حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود و گرنه من می دانستم و می دانم که پاسبان ها شاعر نیستند. در تاریکی آن قدر مانده ام که از روشنی حرف بزنم. چیزی در ما نفی نمی گردد. دنیا در ما ذخیره می شود. و نگاه ما به فراخور این ذخیره است. و از همه جای آن آب می خورد. وقتی که به این کُنارِ بلند نگاه می کنم، حتی آگاهیِ من از سیستم هیدرولیکیِ یک هواپیما، در نگاهم جریان دارد. ولی نخواهید که این آگاهی خودش را عریان نشان دهد. دنیا در ما دچار استحاله [ی] مداوم است. من هزارها گرسنه در خاک هند دیده ام و هیچ وقت از گرسنگی حرف نزده ام. نه، هیچ وقت. ولی هر وقت رفته ام از گلی حرف بزنم دهانم گس شده است. گرسنگی هندی سَبک دهانم را عوض کرده است و من دِین ِ خود را ادا کرده ام.»

متنها برگرفته از کتاب هنوز در سفرم - سهراب سپهری و کتاب نگاهی به سهراب سپهری (سیروس شمیسا)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۲۴
سین میم
۱۷
ارديبهشت ۹۳

«...دیروز که نامه ات رسید هنوز شیار دیدنت روی زمین بود و تازه بود. در نیمروز «شمیران» از چه سخن می گفتیم؟ دستهای من از روشنی جهان پر بود و تو در سایه روشن روح خود ایستاده بودی. گاه پرنده وار شگفت زده به جای خود می ماندی.

نازی، تو از آب بهتری. تو از ابر بهتری. تو به سپیده دم خواهی رسید. مبادا بلغزی. من دوست توام و دست تو را می گیرم. روان باش که پرندگان چنین اند و گیاهان چنین اند. چون به درخت رسیدی به تماشا بمان. تماشا تو را به آسمان خواهد برد. در زمانه [ی] ما نگاه کردن نیاموخته اند و درخت جز آرایش خانه نیست و هیچ کس گلهای حیاط همسایه را باور ندارد. پیوندها گسسته. کسی در مهتاب راه نمی رود و از پرواز کلاغی هشیار نمی شود و خدا را کنار نرده ایوان نمی بیند و ابدیت را در جام آب خوری نمی یابد.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۳۳
سین میم
۱۴
ارديبهشت ۹۳

خوابی دیدم:
تابش آبی در خواب
لرزش برگی در آب

این سو تاریکی مرگ
آن سو زیبایی برگ

اینها چه، آنها چیست،
انبوه زمان ها چیست؟

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۰:۲۶
سین میم
۰۹
ارديبهشت ۹۳

افتاد . و چه پژواکی که شنید اهریمن. و چه لرزی که دوید از بن غم تا به بهشت.
من در خویش ، و کلاغی لب حوض.
خاموشی، و یکی زمزمه ساز.
تنه تاریکی ، تبر نقره نور.
و گوارایی بی گاه خطا. بوی تباهی ها، گردش زیست.
شب دانایی. و جدا ماندم : کو سختی پیکرها، کو بوی زمین، چینه بی بعد پری ها؟
اینک باد، پنجره ام رفته به بی پایان . خونی ریخت، بر سینه من ریگ بیابان باد!
چیزی گفت، و زمان ها بر کاج حیاط ، همواره وزید و وزید. اینهم گل اندیشه ، آنهم بت دوست.
نی ، که اگر بوی لجن می آید، آنهم غوک ، که دهانش ابدیت خورده است.
دیدار دگر، آری : روزن زیبای زمان.
ترسید، دستم به زمین آمیخت. هستی لب آیینه نشست، خیره به من

سهراب سپهری

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۸:۳۳
سین میم
۰۳
ارديبهشت ۹۳

روزی خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد
در رگ ها ، نور خواهم ریخت
و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پُرِ خواب!

سیب آوردم،
سیب سرخ خورشید

خواهم آمد، گل یاسی به گدا خواهم داد
زن زیبای جذامی را، گوشواره ای دیگر خواهم بخشید
کور را خواهم گفت: چه تماشا دارد باغ!
دوره گردی خواهم شد، کوچه ها را خواهم گشت
جار خواهم زد: آی شبنم، شبنم، شبنم
رهگذاری خواهد گفت: راستی را، شب تاریکی است،
کهکشانی خواهم دادش

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۳ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۷:۳۱
سین میم
۲۱
فروردين ۹۳

زندگی با همه وسعت خویش، محفل ساکت غم خوردن نیست!

حاصلش تن به قضا دادن و افسردن نیست!

اضطراب و هوسِ دیدن و نادیدن نیست!

زندگی خوردن و خوابیدن نیست!

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۳ ، ۱۰:۴۸
سین میم