دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)

۴۴ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

۱۳
مهر ۹۲


از زندگانیم گله دارد جوانیم

شرمنده ى جوانى از این زندگانیم


دارم هواى صحبت یاران رفته را

یارى کن اى اجل که به یاران رسانیم


پرواى پنج روز جهان کى کنم که عشق

داده نوید زندگى جاودانیم


چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر

وز دور مژده ى جرس کاروانیم


گوش زمین به ناله ى من نیست آشنا

من طایر شکسته پر آسمانیم


گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند

چون میکنند با غم بى همزبانیم

اى لاله ى بهار جوانى که شد خزان

از داغ ماتم تو بهار جوانیم


گفتى که آتشم بنشانی، ولى چه سود

برخاستى که بر سر آتش نشانیم


شمعم گریست زار به بالین که شهریار

من نیز چون تو همدم سوز نهانیم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ مهر ۹۲ ، ۱۰:۲۷
سین میم
۱۱
مهر ۹۲

بعضـی ها را هرچه قدر بـخوانی ... خسته نمیشوی !
بعضـی ها را هرچه قدر گوش دهی ... عادتــــ نمیشوند !
بعضـی ها هرچه تکرار شوند ... باز بکرند و دستــ نـخورده !

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۲ ، ۱۱:۵۴
سین میم
۱۱
مهر ۹۲


با تو ام
ای لنگر تسکین!
ای تکان های دل!
ای آرامش ساحل!
با تو ام
ای نور!
ای منشور!
ای تمام طیف های آفتابی!
ای کبودِ ارغوانی!
ای بنفشابی!
با تو ام ای شور ای دل شوره شیرین!
با تو ام
ای شادی غمگین!
با تو ام
ای غم!
غم مبهم!
ای نمی دانم!
هر چه هستی باش!
ای کاش…
نه،جز اینم آرزویی نیست:
هر چه هستی باش!
اما باش!

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۲ ، ۱۱:۱۲
سین میم
۱۱
مهر ۹۲


ترا من زهر شیرین خوانم ای عشق ،

که نامی خوش تر از اینت ندانم .

وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری ،

به غیر از « زهر شیرینت » نخوانم .

تو زهری ، زهر گرم سینه سوزی

تو شیرینی ، که شور هستی از تست .

شراب جام خورشیدی ، که جان را

نشاط از تو ، غم از تو ، مستی از تست

به آسانی ، مرا از من ربودی

درون کوره ی غم آزمودی

دلت آخر به سرگردانیم سوخت

نگاهم را به زیبایی گشودی

بسی گفتند: « دل از عشق برگیر !

که : نیرنگ است و افسون است و جادوست !

ولی ما دل به او بستیم و دیدیم

که این زهر است ، اما ! ...نوشداروست !

 

چه غم دارم که این زهر تب آلود ،

تنم را در جدایی می گدازد

از آن شادم که در هنگامة درد ؛

غمی شیرین دلم را می نوازد .

اگر مرگم به نامردی نگیرد ؛

مرا مهرِ تو در دل جاودانی است .

وگر عمرم به ناکامی سرآید ؛

ترا دارم که: مرگم زندگانی است .

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۱۱ مهر ۹۲ ، ۱۰:۵۰
سین میم
۰۹
مهر ۹۲

یـڪے بہפֿـدابـگـویـَב

بـگـویـَב مـَטּ بــے صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ


ڪِہ نـوبـَت مـטּ בر ایــטּ بـازے تـَمـام شـَوב


بـگـویـَב مـَטּ بــے صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ


ڪِہ مـرـا بــِنــِشـانـَב ڪنـآر پـاے פֿـودشـ


ڪِہ چـنـב سـاعـَت گـوش بـسـپـُرَב


بہ ایـטּ صـב ـاے بـُغـض آلـوב


بـگـویـَב مـَטּ بــے صـَبـرـانـہ مـُنـتـظرمـ


ڪِہ مـَجـبـورَمـ ڪنـב פــرف بـزَنـَمـ !


گـریہ ڪنـم ! ؛ نـآے فـریـاב نــבارمـ!


هَسـت ڪسے


ڪِہ گـلـویـَش رـا بـسـپـُرב بہ مـَטּ ؟

نویسنده رهــــــــــــــــــــا ی رهــــا!
موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ مهر ۹۲ ، ۱۰:۰۷
سین میم
۰۸
مهر ۹۲


هیچ جز حسرت نباشد کار من
بخت بد بیگانه ای شد یار من
بی گنه زنجیر بر پایم زدند
وای از این زندان محنت بار من
وای از این چشمی که می کاود نهان
روز و شب در چشم من راز مرا
گوش بر در مینهد تا بشنود
شاید آن گمگشته آواز مرا
گاه می پرسد که اندوهت ز چیست
فکرت آخر از چه رو آشفته است
بی سبب پنهان مکن این راز را
درد گنگی در نگاهت خفته است
گاه می نالد به نزد دیگران
کو دگر آن دختر دیروز نیست
آه آن خندان لب شاداب من
این زن افسرده مرموز نیست
گاه میکوشد که با جادوی عشق
ره به قلبم برده افسونم کند
گاه می خواهد که با فریاد خشم
زین حصار راز بیرونم کند
گاه میگوید که : کو ‚ آخر چه شد
آن نگاه مست و افسونکار تو ؟
دیگر آن لبخند شادی بخش و گرم
نیست پیدا بر لب تبدار تو
من پریشان دیده می دوزم بر او
بی صدا نالم که : اینست آنچه هست
خود نمیدانم که اندوهم ز چیست
زیر لب گویم : چه خوش رفتم ز دست
همزبانی نیست تا برگویمش
راز این اندوه وحشتبار خویش
بیگمان هرگز کسی چون من نکرد
خویشتن را مایه آزار خویش
از منست این غم که بر جان منست
دیگر این خود کرده را تدبیر نیست
پای در زنجیر می نالم که هیچ
الفتم با حلقه زنجیر نیست
آه اینست آنچه می جستی به شوق
راز من راز نی دیوانه خو
راز موجودی که در فکرش نبود
ذره ای سودای نام و آبرو
راز موجودی که دیگر هیچ نیست
جز وجودی نفرت آور بهر تو
آه نیست آنچه رنجم میدهد
ورنه کی ترسم ز خشم و قهر تو

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۲ ، ۱۰:۰۲
سین میم
۰۷
مهر ۹۲
به دیدارم بیا هر شب , در این تنهایی تنها و تاریک خدا مانند ,
دلم تنگ است .
بیا ای روشن , ای روشن تر از لبخند .
شبم را روز کن در زیر تن پوش سیاهی ها .
دلم تنگ است .
بیا بنگر چه غمگین و غریبانه در این ایوان سر پوشیده وین تالاب مالامال
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهی ها .
و این نیلوفر آبی و این تالاب مهتابی .
بیا , ای همگناه من درین برزخ , بهشتم نیز و هم دوزخ.
به دیدارم بیا , ای همگناه , اب مهربان با من ,
که اینان زود میپوشند رو در خواب های بی گناهی .
و من میمانم و بیداد و بی خوابی .
در ایوان سرپوشیده متروک ,
شب افتاد ست و در تالاب من دیری ست ,
که در خوابند آن نیلوفر آبی و ماهی ها , پرستوها .
بیا امشب که بس تاریک و تنهایم .
بیا ای روشنک , اما بپوشان روی , که میترسم تو را خورشید پندارند .
و میترسم همه از خواب بر خیزند .
و میترسم که چشم از خواب بر دارند .
نمیخواهم ببیند هیچ کس ما را . نمیخواهم بداند هیچ کس ما را .
و نیلوفر که سر بر میکشد از آب ؛ پرستوها که با پرواز و آواز
و ماهی ها که با آن رقص غوغایی ؛
نمیخواهم بفهمانند بیدارند .
شب افتادست و من تنها و تاریکم .
و در ایوان و در تالاب من دیری ست در خوابند ؛
پرستوها و ماهی ها و آن نیلوفر آبی .
بیا ای مهربان با من !  بیا ای یاد مهتابی !

 

                                          مهدی اخوان ثالث

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۷ مهر ۹۲ ، ۱۱:۱۷
سین میم
۰۶
مهر ۹۲



من سکوت خویش را گم کرده ام .

لاجرم در این هیاهو گم شدم .

من که خود افسانه میپرداختم ,

عاقبت افسانه مردم شدم !

 

ای سکوت ای مادر فریادها !

ساز جانم از تو پر آوازه بود .

تا در آغوش تو راهی داشتم ,

چون شراب کهنه شعرم تازه بود .

 

در پناهت برگ و بار من شکفت ,

تو مرا بردی به شهر یادها ,

من ندیدم خوشتر از جادوی تو ,

ای سکوت ای مادر فریادها .

 

گم شدم در این هیاهو گم شدم ,

تو کجایی تا بگیری داد من ؟

گر سکوت خویش را میداشتم ,

زندگی پر بود از فریاد من !

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۶ مهر ۹۲ ، ۱۲:۴۲
سین میم
۰۴
مهر ۹۲


عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

،بلکه نداشتن کسی است که الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند

و تو از او رسم محبت بیاموزی

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه گذاشتن سدی در برابر رودی است که از چشمانت جاری است

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه پنهان کردن قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته شده

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن شانه های محکمی است که بتوانی به آن ها تکیه کنی و

از غم زندگی برایش اشک بریزی

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست

بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری

آخرش را با جدائی به سرانجام رسانی

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه نداشتن یک همراه واقعی است که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است

عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست ،

بلکه یخ بستن وجود آدم ها و بستن چشمها است..

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۴ مهر ۹۲ ، ۲۲:۰۷
سین میم
۰۳
مهر ۹۲

کوله بارم بر دوش، سفری باید رفت،

سفری بی همراه،


گم شدن تا ته تنهایی محض،


یار تنهایی من با من گفت:


هر کجا لرزیدی،


از سفرترسیدی،


تو بگو، از ته دل


من خدا را دارم..

مصطفی حمیدی

موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۳ مهر ۹۲ ، ۲۱:۱۶
سین میم