خواب بودم، خواب دیدم مرده ام/
بی نهایت خسته و افسرده ام/
تا میان گور رفتم دل گرفت/
قبر کن سنگ لحد را گل گرفت/
روی من خروارها از خاک بود/
وای، قبر من چه وحشتناک بود!
بالش زیر سرم از سنگ بود/
غرق ظلمت، سوت و کور تنگ بود/
هر که آمد پیش، حرفی راند و رفت/
سوره ی حمدی برایم خواند و رفت/
خسته بودم هیچ کس یارم نشد/
زان میان یک تن خریدارم نشد/
نه رفیقی، نه شفیقی، نه کسی/
ترس بود و وحشت و دلواپسی/
ناله می کردم ولیکن بی جواب/
تشنه بودم، در پی یک جرعه آب/
آمدند از راه نزدم دو ملک/
شاهد مرگ غم انگیز بهارم چه کنم؟
ابر دلتنگم اگر زار نبارم چه کنم؟
نیست از هیچ طرف راه برون شد زشبم
زلف افشان تو گردیده حصارم چه کنم؟
این روزها دلم کاسه خون است و چشمم دریای اشک...
منتظر کوچکترین فرصتم!
بغضم می شکند واشکم سرازیر می شود..
میگویند چه دل نازک شده است، افسرده شده، حالش خیلی بد است...
کسی نمی داند من فقط دلتنگ توأم..
اشکهای دلتنگی ام را لابلای حرفهاشان خالی میکنم ...
نگرانند..نگران من!!
چقدر با من مهربان شده اند!
می ترسند حرفی بزنند دلم را بشکنند!
ولی من همانم، اشکهایم بخاطر توست...
من فقط دلتنگ توأم و دیگر هیچ..