دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)

۱۷ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

۰۹
ارديبهشت ۹۴

ای دل سکوت کن ک تو را نمیخرند
‏
از لا ب لای کوچه تو را نمی برند‏

بگذار سکوت قانون زندگی باشد
وقتی واژه ها تو را نمی فهمند

‏‏
ای دل بس است چراپا بر زمین کوبی

حقا زمین گرد است تورا نمی بینند


ای دل عاشق نشو ک دگر سیرند

این مردمان تو ب مسخره هم نمیگیرند


ای دل بسوز و بساز با دردت

اینجا همه ب عقل ؛ به قلب نمیمرند


ای دل تورا جواب هیچ طبیبی نیست

درمان تو از چشمان ناعلاج نمی رویند
ای دل عقل های بسته شده ب چشم ها

دیگر فغان دل عاشق نمی بینند
بازم غزل باز ترانه های اندوهگین

ای دل تو خود شعری قلم ها چه میگویند؟…

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۱۴
سین میم
۰۷
ارديبهشت ۹۴

آسمان کبود
دلم بحالت میسوزد
نکند عاشق شده ای!!!
ک اینگونه نجوا سر می دهی …
اینجا زمین است
رسم مردمانش فراموشیست!!!
برای ک می باری؟؟
میباری تا نشان دهی باران رقاصه ایست
ک از فقر و فحشا نیاز پیدا کرده است به این آدمیان!!!
نرقص باران اینجا مردمان ب هوایت طعنه خراب بودن می زنند…
دلم بحالت می سوزد..
آسمان کبود…
چرا می شویی و می بری؟؟؟
لحظه ای درنگ کن..
اینجا مردمان نقاب هایشان مانع است!!!
اینجا میشود آدم بود اما انسان نه!!
تو ک دیگر میفهمی چه میگویم؟؟!!
دلم بحالت می سوزد!!!
ب بارانت بگو نبارد!!
اینجا دو نفره بودن عجیب ظرفیت پیدا کرده است!!!
می باری ک بوی گند خیانت را ببری؟!!
نبار !!
اینجا با بارشت مردمان بوی خدا را هم نمی فهمند!!
دلم بحالت میسوزد…

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۲۳
سین میم
۰۷
ارديبهشت ۹۴


گاهی اوقات صلاح است که تنها بشوی،
چون مقدر شده تکخال ورقها بشوی...!

گاهی اوقات قرارست که در پیله ی درد،
نم نمک "شاپرکی" خوشگل و زیبا بشوی...

گاهی انگارضروری ست بِگندی درخود ،
تا مبدل به" شرابی" خوش و گیرا بشوی...!

گاهی ازحمله ی یک گربه،قفس میشکند،
تا تو پرواز کنی،راهی صحرا بشوی...

گاهی از خار گل سرخ برنجی بد نیست،
باعث مرگ گل سرخ مبادا بشوی...

گاهی ازچاه قرارست به زندان بروی،
"آخرقصه هم آغوش زلیخا بشوی...!!!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۱۴
سین میم
۰۵
ارديبهشت ۹۴

این کلیپ محصول تلاش جمعی از دانشجویان خوش ذوق ایرانی برای دعوت مردم جهان به تغییر قضاوت در مورد ایران و سفر به کشورمان است. 
کمترین وظیفه شما پخش لینک این ویدیو در شبکه های اجتماعی هست.
قدرت رسانه رو دست کم نگیرید.

http://www.aparat.com/v/KeqWI

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۳:۳۲
سین میم
۰۴
ارديبهشت ۹۴

دلتنگی‌اش دردآور است، امّا قشنگ است
عالم برای عاشقِ دلتنگ تنگ است

وقتی که تنگی می‌کند دریای موّاج
آغوش ساحل آخرین جای نهنگ است

جز این تمام قصه‌ها وهم و خیال است
جز این تمام شهرها شهر فرنگ است

زیبایی‌ات مثل هزاران طیف منشور
تصویر یک رنگین کمانِ رنگ‌رنگ است

ای ماه دور از پنجه‌های بی نصیبم
تنها، تماشا کردنت سهم پلنگ است

با من چه کردی که بدون هیچ وقفه
دایم میان عقل و قلبم طبل جنگ است؟

شوق و صبوری ای سوار بختیاری
در راه عشق او همان اسب و تفنگ است

حمیدرضا عرفانی فر

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۹:۳۷
سین میم
۰۲
ارديبهشت ۹۴

دل روشنی دارم ای عشق!
صدایم کن از هرچه می توانی….
صدا کن مرا از صدف های باران،
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن،
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو!
بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است؟
بگو با کدامین نفس می توان تا کبوتر سفر کرد؟
بگو با کدامین افق می توان تا شقایق خطر کرد؟
مرا می شناسی تو ای عشق؟؟؟
من از آشنایان احساس آبم!
همسایه ام مهربانیست! …
من نمی دانم تو را آن سان که باید گفت!!!
من نمی گویم!!
از تو گفتن پای دل درگِل، بالهای شعر من در بَند!!!
من نمی گویم!!
خیل باران های باد آور که می بارند و می پویند و می جویند می گویند:
تا نفس باقیست زیبا، فرصت چشمت تماشاییست!!!

محمدرضا عبدالملکیان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۰۹
سین میم
۰۱
ارديبهشت ۹۴

حالا که آمده‎ای
سلام
حالا که نمی‎روی
خداحافظ
ای همه شب‎هایی که با هم
گریه کردیم

حالا که آمده‎ای
چه لباس‎های مهربانی پوشیده‎اند
همه‎ی این کلماتی که از تو می‎گویند

حالا که آمده ای
دلم برای این ماه و این ستاره می سوزد
امشب چگونه سر بر بالش خواب می گذارند
با این همه بیداری!

حالا که آمده ای
آن سوزنبان را بد عادت نکن
بگو که خیال سفر نداری

حالا که آمده ای
این همه کبوتر و این همه گنجشک
چرا به لانه هایشان بر نمی گردند
تو که جائی نرفته بودی!

حالا که آمده ای
گریه نکن
دیگر مشق نمی نویسی
همه ی مدادهایت رنگی است

حالا که آمده ای
همین جا بنشین
و فقط از خدا بپرس
چقدر با هم بودن خوب است

حالا که آمده ای
هی بر نگرد و هی پشت سرت را نگاه نکن
گنجشک های آن شهر دور دست هم
برای خود فکری می کنند

حالا که آمده ای
هی دست و دلم را نلرزان
هی دلواپسم نکن
اگر نمی مانی
بیابان های بی باران
منتظرم هستند

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۰۰
سین میم