دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)

۱۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۴ ثبت شده است

۰۸
بهمن ۹۴

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
.
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
.
گفت: میباید تو را تا خانة‌ قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست
.
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانة‌ خمار نیست
.
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
.
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
.
گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
.
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
.
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست
.
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۵۶
سین میم
۰۷
بهمن ۹۴

"اگر عمر دوباره داشتم..."
«دان هرالد»، کاریکاتوریست و طنزنویس آمریکایى، داراى تألیفات زیادى است اما قطعه کوتاهش با عنوان «اگر عمر دوباره داشتم...» او را در جهان معروف کرد. با هم این قطعه زیبا را مى‌خوانیم:
البته آب ریخته را نتوان به کوزه بازگرداند، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده باشد.
اگر عمر دوباره داشتم، مى‌کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم.
همه‌چیز را آسان مى‌گرفتم.
از آنچه در عمر اوّلم بودم، ابله‌تر مى‌شدم.
فقط شمارى اندک از رویدادهاى جهان را جدى مى‌گرفتم.
اهمیت کمترى به بهداشت مى‌دادم.
بیشتر به مسافرت مى‌رفتم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۰۱
سین میم
۰۶
بهمن ۹۴

روزهای رفته
به چوب کبریت های سوخته می مانند
جمع آوری شده
در قوطی خویش
هر کاری می خواهی بکن
آن ها دوباره روشن نمی شود
و روزی سیاهی آن ها
دستت را آلوده می کند
رها کن
رها باش.....

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۵۸
سین میم
۰۵
بهمن ۹۴

هوا ابریست
نفس بالا نمی آید.
بزن باران
"نوازش کن" تن رنجور مردم را...
زمین حال بدی دارد...!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۵۷
سین میم