دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)

۶۹۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گزیده اشعار» ثبت شده است

۰۸
ارديبهشت ۹۳

جان منی چه بهره که در بر نبینمت
تاج منی چه سود که بر سر نبینمت

از سرو ناز گرچه تمنای سایه نیست
لیکن دریغ اگر سر و سرور نبینمت

سنگین دلا کز آینه ات می کنم قیاس
آهی نمی کشم که مکدر نبینمت

کان خزف شدم تهی از گوهر شعف
کاری مکن که در صف گوهر نبینمت

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۴۰
سین میم
۰۸
ارديبهشت ۹۳

رودها در جاری شدن

و علف ها در سبز شدن معنا پیدا می کنند

و انسان ها

همه انسان ها

با عشق!

پس بار خدایا بر من رحم کن

بر من که می دانم ناتوانم رحم کن

باشد که غذایی برای خوردن نداشته باشم

باشد که لباسی برای پوشیدن نداشته باشم

باشد که حتی دست و پایی نداشته باشم

اما نباشد

هرگز نباشد

که عشق نباشد!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۳۰
سین میم
۰۸
ارديبهشت ۹۳

عشق، شوری در نهاد ما نهاد
جان ما در بوتهٔ سودا نهاد

گفتگویی در زبان ما فکند
جستجویی در درون ما نهاد

داستان دلبران آغاز کرد
آرزویی در دل شیدا نهاد

رمزی از اسرار باده کشف کرد
راز مستان جمله بر صحرا نهاد

قصهٔ خوبان به نوعی باز گفت
کآتشی در پیر و در برنا نهاد

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۲۵
سین میم
۰۸
ارديبهشت ۹۳

جان پس از عمری دویدن لحظه ای آسوده بود
عقل، سرپیچیده بود از آنچه دل فرموده بود

عقل با دل روبرو شد صبح دلتنگی بخیر
عقل برمی گشت راهی را که دل پیموده بود

عقل کامل بود، فاخر بود، حرف تازه داشت
دل پریشان بود، دل خون بود، دل فرسوده بود

عقل منطق داشت حرفش را به کرسی می نشاند
دل سراسر دست و پا می زد ولی بیهوده بود

موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۲۰
سین میم
۰۷
ارديبهشت ۹۳

چـــــند روزیِ هســــت کــه دلـــمـــ خیـلــــی گــــرفتــــه. . .
. . . . .نمــــیدونــمـــ  چـــــرا. . . .؟

ولـــــــی هــــر چــــه هســــــت "خـــــ♥ــــــدا"بهـــــــتر مــــــی دونـــه

بــه قـــــول مـــــرحـــومـ حــــاج "آقــــای دولابـــــی"

. . . .هــــــر وقــــت "غُـــصه دار" شـــــدیــــد. . . "استــ♥ــــغفار" کنیـــــد

اَستَغفِــــ♥ـــــرُالله

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۲۱:۱۱
سین میم
۰۷
ارديبهشت ۹۳

اگر جای مروت نیست، با دنیا مدارا کن
به جای دلخوری از تنگ، بیرون را تماشا کن

دل از اعماق دریای صدف‌های تهی بردار
همین‌جا در کویر خویش مروارید پیدا کن

چه شوری بهتر از برخورد برق چشم‌ها باهم
نگاهش را تماشا کن، اگر فهمید حاشا کن

من از مرگی سخن گفتم که پیش از مرگ می‌آید
به " آه عشق " کاری برتر از اعجاز عیسا کن

خطر کن! زندگی بی او چه فرقی می‌کند با مرگ
به اسم صبر، کم با زندگی امروز و فردا کن

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۲۳
سین میم
۰۷
ارديبهشت ۹۳

چشمــ  فـــرو بســـته اگـــر وا کنـــی
        *در تـــو بـــود ،هـــرچــه تـــماشــا کنــی

            *هـــمدمــ  خــود شــو کــه "حبـــیب" خــودی
                      *چـــارۀ خـــود کــن کـه "طبـــیب" خـــودی

بــــر حَـــذَر از مصــــلحت انــدیشـــی بــاش
               *مصلــــحت انـــدیـــشِ دلِ خـــویــــش بــاش

                     *چَــــشمــِ  "بصــــیرت" نگشـــایـــی چـــرا. . .؟
    *بـــی خـــبر از خـــویـــش ؛ چــــرایـــی چـــرا. . .؟

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۳:۱۲
سین میم
۰۷
ارديبهشت ۹۳

با گیاه بیابانم
خویشی و پیوندی نیست
خود اگر چه درد رستن و ریشه کردن با من است وهراس بی بار و بری
و در این گلخن مغموم
پا در جای چنانم
که ما ز وی پیر
بندی دره تنگ
و ریشه فولادم
در ظلمت سنگ
مقصدی بی رحمانه را
جاودنه در سفرند
***

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۵۱
سین میم
۰۷
ارديبهشت ۹۳

دوستش می دارم
چرا که می شناسمش،
به دو ستی و یگانگی.
- شهر
همه بیگانگی و عداوت است.-
هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم
تنهائی غم انگیزش را در می یابم.
اندوهش غروبی دلگیر است
در غربت و تنهایی.
همچنان که شادیش
طلوع همه آفتاب هاست
و صبحانه
و نان گرم،
و پنجره ئی
که صبحگا هان
به هوای پاک
گشوده می شود،
وطراوت شمعدانی ها
در پاشویه حوض.
***
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۷ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۷:۴۰
سین میم
۰۶
ارديبهشت ۹۳

فصل بهار آمد و رنگ بهار نیست
اردی جهنم است زمانی که یار نیست

دست نیاز باد به دامان ناز بید
تنها مرا به جانب معشوقه بار نیست

امسال از همیشه ی خود بی ثمرتر است
در باغ من نشانه ای از برگ و بار نیست

هر قاصدی که آمده از راه، ناخوش است
هر نامه ای که می رسد از سوی یار نیست

دنیا به جز عذاب چه دارد برای من ؟
شب های تار هست صدای سه تار نیست

آه ای پرنده! گاه قفس را نفس بکش
آخر همیشه راه رهایی فرار نیست

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ ارديبهشت ۹۳ ، ۰۹:۱۰
سین میم