دفتر آتش می زنم امشب، نمی دانی چرا؟!
ماجرا از چهره ام امشب نمی خوانی چرا؟!
در مسیر ِ زندگــی با من کســی همراه نیست
هرکسی راه ِ خودش را می رود، گمراه نیست
روزگاری گفتــه بــودم مــــی روم تا انتهــــــا
می روم تا سرزمین و دشت و صحرای ِ خدا
می روم آنجا که بین ِ عاشق و معشوق نیست،
تار مــوئی فاصله! در بینـشان صندوق نیست
با حساب ِ هیچ کس کاری ندارد هیچ کس
بهر ِ هم یک ذره آزاری ندارد هیچ کس