دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)

۶۹۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گزیده اشعار» ثبت شده است

۲۲
فروردين ۹۴

فرقی نمیکند که چرا فرق میکند!
شبهای جمعه کرب و بلا، فرق میکند

بی شک گدای کرببلا، هر چه هم ندار
با یک گدای بی سر و پا فرق میکند

اصلا گدای شاه شدن، پادشاهی است!
اینجا حساب شاه و گدا فرق میکند

هر روضه خوان اهل دلی لمس کرده است
در این دیار، سوز صدا فرق میکند

دریای رحمت است بیابان این بهشت
اینجا خروش لطف خدا فرق میکند

هر جای کربلا فوران اجابت است
اما به زیر قبه دعا فرق میکند

با مکه و مدینه و قم، مشهد و نجف
اینجا خلاصه با همه جا فرق میکند

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۱۵
سین میم
۲۲
فروردين ۹۴


سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی 

شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود 
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود 

چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری 
چه قصه‌ی محقری، چه اول و چه آخری 

ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم 
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم 

سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود 
نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود 

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی 

در آن هنگامه‌ی تردید، در آن بن‌بست بی‌امید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود 
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود 
شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود 

اردلان سرافراز
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۰۷
سین میم
۲۱
فروردين ۹۴


بگذار سر به سینه ی من، تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را
شاید که بیش از این مپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را
بگذار سر به سینه ی من،تا بگویمت
اندوه چیست؟
عشق کدام است؟
غم کجاست؟
بگذار، تا بگویمت
این مرغ خسته دل
در هوای تو
از آشیان جداست
بیمار خنده های توام
بیشتربخند….بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی
گرمتر بتاب…گرمتر بتاب
فریدون مشیری

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ فروردين ۹۴ ، ۰۹:۵۲
سین میم
۲۰
فروردين ۹۴

هیس !!!!!!!!!     مادرها فریاد نمیزنن

مادر ها فقط بغض میکنن حتی اشک نمیریزن که نگاه فرزندشان آشفته گردد

مادرها فقط تحمل میکنند تمام ناملایمتیها تمام ساختارشکنیهارا. تمام نامرادیهارا  


هیس!!!!!!  مادرها نمیروند

مادرها رفتن بلدند نمیروند که آشیانه دل فزرندشان گرم بماند حتی اگر دیگر نگاهی در آن خانه نیست که خودشان را گرم کند


هیس!!!!!!!!!  مادرها  اعتراض نمیکنند

به حقی که پایمال شد به دلی که شکست  به تنهاییشان.  به درک نشدنشان      اعتراض نمیکنند که مبادا فرزندشان نگرانشان شود



هیس !!!!!!!        مادرها  در گوشه ای آرام اشک میریزند

در گوشه ای با کاغذهایشان دردودل میکنن مادرها ذره ذره آب میشوند.   و هیچکس نمیفهمد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۴۹
سین میم
۲۰
فروردين ۹۴

سروده دیشب دکتر بادکوبه ای بخاطر فاجعه اخیر فرودگاه جده

حج را رهاکن
سروده ای از سر درد تقدیم به ایرانیان راستینی که از تازیان خودخواه بی ایمان‌و سلطه طلب به تنگ آمده اند:
رها کن هموطن حج را رها کن.
 دلت را خانه ی پاکِ خدا کن.
رها کن این همه جهل و خمودی.
حمایت کم کن از شیخ سعودی
خدا در کعبه ی تازی نباشد
« خداخواهی»، «خدابازی» نباشد
دلت را پاک کن تا حق ببینی
وجودت را به حق ملحق ببینی
شعار « عزتت» را شیخ خورده؟
توراتاقصر جهل خویش برده؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۳۸
سین میم
۲۰
فروردين ۹۴

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.

برای عشق قبول کن ولی غرورت را از دست نده.

برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.

برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن .

برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر.

برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.

برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن.

برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش.

برای عشق خودت باش ولی خوب باش.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۵۱
سین میم
۱۹
فروردين ۹۴

دقیقه های کش دار و بی حوصله.
ساعت های سنگین و بی رمق. هیاهوی مبهم آدم ها در پشت پنجره.
روی تن کوچه و خیابان،
درون فروشگاه ها و پارک ها.
آسمان بی رنگ و هوای دلگیر پاییز.
همه این ها وادارت می کنند آنقدر در خودت فرو بروی که بلند ترین صدا های اطراف هم تو را متوجه خودش نکند. موج های بی وقفه خیال و خاطرات،
جوری تو را با خود می برند که نمی فهمی در کدام روز و کدام ساعت غرق می شوی.
هر کجا که باشی فرق نمی کند.
وقتی حوصله ات را در نقطه ای از دیروز جا گذاشته باشی دیگر همه چیز را از پشت یک عینک پر از لک خاکستری می بینی.
کدر...
تیره...
پر غبار و بی رنگ و لعاب.
و بعد به درون یک لاک محکم و سیاه پناه می بری.
برای مرور گذشته.
با دقیقه های شاد و خنده های بی دلیل.
و فصل های رنگی و شوق انگیز.
دلم کمی باران می خواهد.
که شیشه های عینکم را بشوید و نگاهم را شفاف کند.
کاش می شد این ساعت های سنگین این هوای گرفته و این هیاهوی غریب و پر غبار را شست و تازه کرد.
کاش کسی بیاید و این دقیقه های بی رمق را بدزدد.
دلم کمی باران می خواهد.
باران.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۱۲
سین میم
۱۹
فروردين ۹۴

به من راست بگو.

آنقدر که خیال کنم با آینه طرف شده ام.

باید طوری باشی که همیشه موقع دیدنت کم و زیاد خودم دستم بیاید و آنقدر درست و به قاعده حرف بزنم که مکالمه مان به مجادله تبدیل نشود.

می دانی،

یادم نمی آید از کی رسم شد در ورودی خانه ها آینه یا شیشه رفلکس داشته باشد.

اما طرح خوبی بود.

حالا قبل از اینکه پایمان را توی چاردیواری کسی بگذاریم می توانیم سر تا پای خودمان را بر انداز کنیم.

بعد شاید بفهمیم که چه طور باید سلام کنیم که از این چاخ سلامتی کردن حال میز بان هم حقیقتاً خوب بشود.

خوب است که اصلاً یکی از دیوار های سالن پذیرایی خانه ها را آینه کار بگذارند.

آن وقت هنگام حرف زدن از خواسته ها و آرزو هایت همین که چشمت به خودت و قد و قواره ات بیفتد لحن و کلامت را درست می کنی.

نه چیزی می گویی که کسی پیش خودش به تو بخندد،

نه قولی می دهی که فردا روز،

دل شکستنی در پی داشته باشد

و نه حتی کلامی به زبان می آوری که تو را کوچک کند.

می بینی این حواس جمعی بعضی ها چقدر مهم است؟!

با من آینه باش.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۰۴
سین میم
۱۹
فروردين ۹۴

آن ذهنیتی که قدیمی ها از نامه رسان دارند چقدر فرق می کند با مرد جلیقه پوشی که امروز جلوی در خانه ها پیدایش می شود.

می توانم تصور کنم آن روز هایی را که پدرم سرباز بود و مادرم نو عروس.

صدای ترمز موتور چه دلی می لرزانده

از همه آن آدم های منتظر نشسته در خانه.

حالا وقتی تصویر پستچی در قاب آیفون جا می گیرد با خودم فکر می کنم از دانشگاه اختاریه آمده یا شاید کارت سوخت ماشینم را فرستاده اند.

نکند کسی از من شکایت کرده و نامه احضار به دادگاه برایم آمده است؟!

عجیب است.

دلم هوای روز هایی را کرده که تاریخ شان بر می گردد به قبل از تولدم.

دوست دارم کسی برای من هم نامه بنویسد.

دلم از ایمیل ها و مسیج های اینترنتی خسته شده.

دوست دارم پاکتی به دستم برسد که نشانی خانه ام را با دست خط خوب گوشه سمت چپش داشته باشد.

ذوق کنم از تمبر جدیدی که روی آن چسبانده اند.

و بعد چشمم بیفتد به کاغذی که روی آن کسی نوشته است:

سلام. امیدوارم حالت خوب باشد. اگر از حال من پرسیده باشی ملالی نیست جز دوری تو.

دلم می خواهد در فاصله ای دور از خودم کسی باشد که ملالی نداشته باشد جز نبودن من.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۵۳
سین میم
۱۹
فروردين ۹۴

یک روز مرا از خودم قرض بگیر و سعی کن دیر پس بدهی.

مرا از خودم بگیر و دورم کن از این دنیایی که برایم خودم درست کرده ام.

خودکار آبی را از لای انگشت هایم بیرون بیاور و به جایش آب نبات چوبی دستم بده.

این همه کاغذ دست نویس را از روی میزم بردار و به جایش یک دفترچه نقاشی صد برگ بگذار.

مداد رنگی ها هم کامل باشد لطفاً!

می خواهم خوش نقش و نگار ترین رویا های فراموش شده ام را نشانت بدهم.

مرا ببر به بزرگترین پارک این شهر و درخت ها را نشانم بده و بگو تو یک روز دیوانه این ها بودی.

کنارشان شعر می گفتی و زیر سایه بلند ترینشان بود که عاشق شدی.

برایم کفش کتانی تازه بخر و همراهی ام کن تا یک کوه بلند.

مهم نیست قله اش چقدر مرتفع باشد.

فقط باید بتوانم کمی از آن بالا بروم.

باید یادم بیاید چطور می شود با کمک سنگ و چوب و کبریت و کتری سیاه سوخته قدیمی،

خوشمزه ترین چای دنیا را توی استکان ریخت.

من دلم را به تو امانت می دهم.

و خواهش می کنم همان طور که تحویل گرفته ای پس نده.

قبول می کنی؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۵۰
سین میم