آن ذهنیتی که قدیمی ها از نامه رسان دارند چقدر فرق می کند با مرد جلیقه پوشی که امروز جلوی در خانه ها پیدایش می شود.
می توانم تصور کنم آن روز هایی
را که پدرم سرباز بود و مادرم نو عروس.
صدای ترمز موتور چه دلی می لرزانده
از همه آن آدم های منتظر نشسته در خانه.
حالا وقتی تصویر پستچی در قاب
آیفون جا می گیرد با خودم فکر می کنم از دانشگاه اختاریه آمده یا شاید کارت
سوخت ماشینم را فرستاده اند.
نکند کسی از من شکایت کرده و نامه احضار به
دادگاه برایم آمده است؟!
عجیب است.
دلم هوای روز هایی را کرده که تاریخ شان
بر می گردد به قبل از تولدم.
دوست دارم کسی برای من هم نامه بنویسد.
دلم
از ایمیل ها و مسیج های اینترنتی خسته شده.
دوست دارم پاکتی به دستم برسد
که نشانی خانه ام را با دست خط خوب گوشه سمت چپش داشته باشد.
ذوق کنم از
تمبر جدیدی که روی آن چسبانده اند.
و بعد چشمم بیفتد به کاغذی که روی آن
کسی نوشته است:
سلام. امیدوارم حالت خوب باشد. اگر از حال من پرسیده باشی
ملالی نیست جز دوری تو.
دلم می خواهد در فاصله ای دور از خودم کسی باشد که ملالی نداشته باشد جز نبودن من.