شب ها به دشت پیرهنم خواب می دهی
نیلوفری و جلوه به مرداب می دهی
تو کیستی که با تو پر از حرف تازه ام؟
هر شب به دفترم غزلی ناب می دهی
هر واژه را به لمس سرانگشت شاعرت
از دست من گرفته تب و تاب می دهی
پیراهن سفید تو آرامش شب است
این رنگ تازه را تو به مهتاب می دهی
در سینه ات که گرم ترین آشیانه هاست
جایی به یک پرنده ی بی تاب می دهی
من تشنه ام که غرق شوم در تمام تو
تو چکه چکه چکه به من آب می دهی
شیرین خسروی
از کتاب "حتی همین گلدان خالی عاشقت بود"
قطره دلش دریا می خواست.
خیلی وقت بود که به خدا گفته بود ...
هر بار خدا می گفت : از قطره تا دریا راهیست طولانی.راهی از رنج و عشق و صبوری ...هر قطره را لیاقت دریا نیست !
قطره عبور کرد و گذشت.
قطره پشت سر گذاشت.
قطره روان شد و راه افتاد و هربار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت ...
تا روزی که خدا گفت : امروز روز توست.روز دریا شدن.
خدا قطره را به دریا رساند.
قطره طعم دریا را چشید.طعم دریا شدن را.
اما ...