سکوت کمر فکرم را شکستخسته ام از تظاهر به خندیدن“به بودن” “به ایستادگی” “به صبر”کاش میشد به عزرائیل رشوه داداینجا روی این کره ی خاکی پر است از آدم هایی کهمرا نمیفهمند و فقط ترجمه ام میکنندآن هم به زبان خودشان