۲۳
شهریور ۹۳
هر جا و هر کجای جهان که باشم
باز به بستر بی خواب خود باز می گردم
باز این عطر و اسم توست
که مرا به مرور واژه ها می خواند ...
من از شروع تو بوده
که شب را
برای رسیدن به صبح می خواهم
و تو
هر جا و هر کجای جهان که باشی
باز به رؤیاهای من باز خواهی گشت .
تو
مرا ربوده ،
مرا کشته ،
مرا به خاکستر خواب ها نشانده ای
هم از این روست
که هر شب تا سپیده دم بیدارم .
دشوار است !
کسی باور نخواهد کرد
اما تو
تکلم خوانا ترین کلمات را از من ربوده ای ،
تو دل و دیده ی دریا پرست مرا
از تخیل تشنگی ربوده ای ...
حیرت آور نیست ؟
' عشق ' گاهی به شکل دوست می آید ،
گاهی به شکل ...
زبانم لال !
به من بگو
این چه خوابی ست
که دست از ربودن رؤیاهای من بر نمی دارد ؟
" عشق "
همین است در سرزمین من
من
کشنده ی خواب های خویش را
دوست می دارم ...