تو باید می رفتی با پرندگان دیگر!
گفتم : « تنهایم مگذار...مرا تنها مگذار...»
و ایستادی در کنار من
در قفس پر پر زدی
مردی در آغوش من
پهلوی من ..
من از نسل کوروشم !
که من ماندم و ماهیانه 45 هزار تومان یارانه !!!
من از نسل ستارخان و باقرخانم ،
که فقط ترافیک ِخیابانش برایم مانده !!
توی دنیایی که قلبا ، هر کدوم یه جا اسیرن
کاش به فکر اونا باشیم که از این زمونه سیرن
اونا که تو عصر آهن ، تشنه ی یه جرعه یادن
کاش که
دست کم نگیریم ، اینجور آدما زیادن
نذاریم که تو چشاشون ، بشینه دونه ی اشکی
اونا فانوسن و خاموش ، آره فانوسای مشکی
دنیاشون شاید یه شهره ، خالی از قهر و دو رنگی
توی سینشون یه قلبه جای این دلای سنگی
چهرشون شاید به ظاهر مث دیگران نباشه
غمت در نهانخانه دل نشیند
به نازی که لیلی به محمل نشیند
مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
ز بامی که برخاست، مشکل نشیند
خلد گر به پا خاری، آسان برآرم
شکست عهد من و گفت هرچه بود گذشت
به گریه گفتمش آری : ولی چه زود گذشت
بهار بود و تو بودیّ و عشق بود و امید
بهار رفت و تو رفتیّ و هرچه بود گذشت
شبی به عمر گرم خوش گذشت آن شب بود
که در کنار تو با نغمه و سرود گذشت
پس از مرگم در سوگ من منشین
آن هنگام که بانگ ناخوشایند ناقوس مرگ را می شنوی
که به دنیا اعلام می کند: من رها گشته ام ؛
ازاین دنیای پست , از این مأمن پست ترین کرم ها
وحتی وقتی این شعر را نیز می خوانی, به خاطر نیاور
دستی که آنرا نوشت, چرا که آنقدر تو را دوست دارم
که می خواهم در افکار زیبایت فراموش شوم