اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت …
دلگیر مباش که نه تو گناهکاری نه او
آنگاه که مهر می ورزی مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیا میکند …
پس خود را گناهکار مبین
من عیسی نامی را می شناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد … و تنها
یکی سپاسش گفت!!!
در افسانه ها آمده روزی که خداوند جهان را آفرید
فرشتگان مغرب را به بارگاه خود فراخواند
و از آنها خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی پیشنهاد بدهند
یکی از فرشتگان به پروردگار گفت: آن را در زمین مدفون کن
فرشته دیگری گفت آن را در زیر دریاها قرار بده
سومی گفت راز زندگی را در کوهها قرار بده
ولی خداوند فرمود :اگر من بخواهم به گفته های شما عمل کنم
فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آن را بیابند
امروز باز هم آرزوهای برآورده، خود را به رخ کشیدند
آسمان آبی دیدم و هوای بارانی که البته شاید...
روی برگ های پاییزی قدم زدم
فریاد خش خشی شنیدم و از محبتش خوشحال شدم
اما نمی دانم چرا هیچ شادی ای ماندنی نیست
یادم آمد
درس معلم دبستانی ام یادم آمد که می گفت
اول جهنم می روی، دوم بهشت
همیشه آخر آخر بهشت
بی توای دوست دراین کوی دویدن تاکی
پشت سررفتن و واپس نگریدن تاکی
توچه دانی که به من بی تو چسان میگذرد
گویی ازکالبدم قوت جان میگذرد
رفتی وبادگران باده رندانه زدی
جامها بی خبراز عاشق دیوانه زدی
دلم گرفته از بیکسیها ودل واپسیهای زمین...
فاصلهها چه بیرحمانه ما را از شما جدا کرد
دستان پر از ظلمت شب یاد بارانیتان را با ما تنها میگذارد. صداقت
لحظات خورشیدی با شما بودن را به کدامین گنج عشاق باید فروخت؟
چقدر آسمان را دوست دارم هرگاه دلتنگ شدم واز غم دوری نالیدم به او نگریستم
ای ابرهای نشسته در دل آسمان به خاطر بهاران قسمتان میدهم هرگاه
از ریسمان محبتی که بعد از جنگ سالهاست بر دل پیچیدهام، رها شدم