دلم گرفته از بیکسیها ودل واپسیهای زمین...
فاصلهها چه بیرحمانه ما را از شما جدا کرد
دستان پر از ظلمت شب یاد بارانیتان را با ما تنها میگذارد. صداقت
لحظات خورشیدی با شما بودن را به کدامین گنج عشاق باید فروخت؟
چقدر آسمان را دوست دارم هرگاه دلتنگ شدم واز غم دوری نالیدم به او نگریستم
ای ابرهای نشسته در دل آسمان به خاطر بهاران قسمتان میدهم هرگاه
از ریسمان محبتی که بعد از جنگ سالهاست بر دل پیچیدهام، رها شدم
برسرم ببارید وبشویید غبارهای غفلت را تا به یاد بیاورم مدیون چه
کسانی هستم. چقدر دلتنگ هوای ابری دو کوههام
ستارههای چشمک زن خیال با شما بودن را به کدامین
آسمان امیدباید به امانت بسپاریم کاش میشد خالی شوم از همهی
کوههای دلتنگی که راه نفسم را تنگ کرده
میدانم که از حالم با خبرید باز بغضی در گلویم چنگ میاندازد و قطره
شبنمی که به بهانه یاد تو, راه را برای سیل اشکم باز میکند
نزدیک شده که خانهٔ عمرم شود خراب
رحمی بکن وگرنه خراب است کار من
خدا کند که نمیرم در آرزوی شهادت...