۱۵
ارديبهشت ۹۳
بی توای دوست دراین کوی دویدن تاکی
پشت سررفتن و واپس نگریدن تاکی
توچه دانی که به من بی تو چسان میگذرد
گویی ازکالبدم قوت جان میگذرد
رفتی وبادگران باده رندانه زدی
جامها بی خبراز عاشق دیوانه زدی
هیچ دانستی ازآن می که به پیمانه زدی
آتش ای شمع، تودرخرمن پروانه زدی
باتو الحق سخن دوست نمی بایدگفت
سخن آنچه که دراوست، نمی بایدگفت