۱۳
ارديبهشت ۹۳
یار گل چهره خواهم ز خدا دل شادش
بی نیازی بود از سرو و گل و شمشادش
سرو آزاد چو بالای دل آرایش نیست
آفریده است خدا از دو جهان آزادش
بت شیرین لب من خسرو خوبان جهان
مهربانیست بدین شیفته دل فرهادش
گرچه میخانه خراب است ز ساقی خواهم
تا به یک جلوه ی مستانه کند آبادش
ساقیا لشکر غم جای گرفته است به دل
باده پیش آر که بر باد رود بنیادش
هوس هر دو جهان چیست که در بزم وصال
چشم مست تو به یک غمزه دهد بر بادش
یا رب این شور که انگیخته در بزم جهان
که دل اهل ولا خون شده از بیدادش
وه که دل دار به فریاد همایون نرسید
پیش از آن دم که به گردون برسد فریادش