صنما جفا رها کن کرم این روا ندارد
بنگر به سوی دردی که ز کس دوا ندارد
ز فلک فتاد طشتم به محیط غرقه گشتم
به درون بحر جز تو دلم آشنا ندارد
ز صبا همیرسیدم خبری که میپزیدم
ز غمت کنون دل من خبر از صبا ندارد
به رخان چون زر من به بر چو سیم خامت
به زر او ربوده شد که چو تو دلربا ندارد
هله ساقیا سبکتر ز درون ببند آن در
تو بگو به هر کی آید که سر شما ندارد
زندگی رو دوست دارم/با تمام بدبیاریش
عاشقی رو دوست دارم با تمام بیقراریش
من میخوام اشک و بفهمم وقتی از چشام میریزه
تنهایی گرچه کشندس_واسه من خیلی عزیزه
تو کتاب نوشت که عاشق خیلی تنها خیلی خستس
جای بارون بهاری روی چترای شکستس
اما من میگم یه عاشق همه ی دنیارو داره
همه چترارو باید بست
وقتی آسمون میباره
میخوای رد شم ازت اما نمیشه
حوالی نگاهت جاده ای نیست
مثه میدون مین میمونه چشمات
گذشتن از تو کارساده ای نیست
نمیتونم برم بعدش ببینم
که پر میشه تموم جای خالیم
من از دستای تو چیزی نمی خوام
بجز پر کردن دستای خالیم
دفتر آتش می زنم امشب، نمی دانی چرا؟!
ماجرا از چهره ام امشب نمی خوانی چرا؟!
در مسیر ِ زندگــی با من کســی همراه نیست
هرکسی راه ِ خودش را می رود، گمراه نیست
روزگاری گفتــه بــودم مــــی روم تا انتهــــــا
می روم تا سرزمین و دشت و صحرای ِ خدا
می روم آنجا که بین ِ عاشق و معشوق نیست،
تار مــوئی فاصله! در بینـشان صندوق نیست
با حساب ِ هیچ کس کاری ندارد هیچ کس
بهر ِ هم یک ذره آزاری ندارد هیچ کس
ای سر چشمه ی محبت
ای عشق واقعی
چگونه ستایشت کنم در حالی که قلبت از محبت بی نیاز است
چگونه ببوسمت وقتی که عشقت در وجودم جاری میشود
بگزار نامت را تکرار کنم نامت زیباست دلنشین است
چه داشته ای که اینگونه مرا طلسم کرده ای
من اینگونه نبودم تو عشق را با من آشنا کردی
تو هوای دلم را با طراوت کردی
زمانی که با تو هستم به آسمان به بیکران پرواز میکنم
پس بدان دوستت دارم گرچه پایان راه را نمیدانم
عاشقم ، اهل همین کوچه ی بن بست کـناری
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
مــن کجا ؟
عشـــق کجا ؟
کمترین تحریری از یک آرزو این است
آدمی را آب و نانی باید و آنگاه آوازی
در قناریها نگه کن
در قفس تا نیک دریابی
کزچه در آن تنگناشان
باز شادیهای شیرین است...
کمترین تحریری از یک زندگانی
آب نان آواز ور فزونتر خواهی از آن
گاهگه پرواز
ور فزونتر باز هم خواهی
بگویم باز
آنچنان بر ما به نان و آب تنگسالی گشت
که کسی به فکر آوازی نباشد
اگر آوازی نباشد
شوق پروازی نخواهد بود
(دکتر شفیعی کدکنی)
ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ - ﻓﻴﺜﺎﻏﻮﺭﺱ
ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﺳﺨﺖ ﺗﺮﻳﻦ ﻣﻌﺎﺩﻻﺕ ﺍﺳﺖ !
ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ - ﻧﻴﻮﺗﻦ
ﺭﺍﺯ ﺟﺎﺫﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ !
ﻣﻌﺬﺭﺕ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻢ - اﺩﻳﺴﻮﻥ
ﭼﺮﺍﻛﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻦ ﺍﻭﻟﻴﻦ ﭼﺮﺍﻍ ﺯﻧﺪﮔﻲ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ
!