با همه گرمیم... با دل های تنها بیشتر
درد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم
قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتر
بم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشتر
کجایی شعلههای آتش گرم اهورایی
به یادت چای می نوشم ، به تنهایی
دلم هر لحظه تنگ قند لبهات است، شیرین لب
چه بد تلخ است این قندان ، به تنهایی
ای عشق بی نشان به خدا خسته ام بیا
چون موسم خزان به خدا خسته ام بیا
آخر بیا بگو به چه اسمی بخوانمت
یا صاحب الزمان به خدا خسته ام بیا
افتاده ام به گوشه ی عزلت به اشک چشم
بی تاب و ناتوان به خدا خسته ام بیا
تو ای تنها تر از تنها به دنبال تو میگردم
تو ای پیدا و نا پیدا به دنبال تو میگردم
رها از عالم خاکی به دور از هر چه ناپاکی
و همچون عاشقی شیدا به دنبال تو میگردم
من آن مجنون صحرا گرد تنها در بیابانم
که حتی در بیابانها به دنبال تو میگردم
بپذیر گاهی آنچه اصرار داریم به داشتنش،بهترین نیست
بپذیر گاهی گذشتن،تنها راه رسیدن است
بپذیر گاهی کابوس به رویا می رساندت
بپذیر که در آغوش هر شب، صبحی خفته است
بپذیر گاهی که آنچه به دنبالش می دوی شاید سراب باشد
بسم الله
حافظ شیرازی:
اگر آن ترک شیرازی ، بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم ، سمرقند و بخارا را
صائب تبریزی:
اگر آن ترک شیرازی ، بدست آرد دل ما را
به خال هندویش بخشم ، سر و دست و تن و پا را
هر آنکس چیز می بخشد ، ز مال خویش می بخشد
نه چون حافظ که می بخشد ، سمرقند و بخارا را