دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)

۸۰۴ مطلب با موضوع «دلکده» ثبت شده است

۱۱
بهمن ۹۴

یکی گفت:
چه دنیای بدی
حتی شاخه های گل هم خار دارند!

دیگری گفت:
چه دنیای خوبی
حتی شاخه های پر خار هم گل دارند!

عظمت در تفکر است، نه در چیزی که میبینیم

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۴۰
سین میم
۱۰
بهمن ۹۴

امید واژه عجیبی است .
انگیزه دهنده و آرامش بخش است .
روح میدهد و جانی دوباره به انسان می بخشد .
امید به معنای انرژی مجدد و تلاش برای فرداست،
صبر و استقامت در برابر ناپاکی ها و ایستادگی برای رسیدن به هدف .
امید یعنی اعتقاد راستین به الطاف الهی ،
امید یعنی به مدد حق به نتیجه رسیدن.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۴ ، ۱۲:۱۰
سین میم
۰۹
بهمن ۹۴

اگر انسانها بدانند فرصت باهم بودنشان چقدر محدود است؛

محبتشان نسبت به یکدیگر نامحدود می شود.

عشق در لحظه پدید می آید

و دوست داشتن در امتداد زمان

و این اساسی ترین تفاوت میان عشق و دوست داشتن است.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۰۳
سین میم
۰۸
بهمن ۹۴

محتسب، مستی به ره دید و گریبانش گرفت
مست گفت ای دوست، این پیراهن است، افسار نیست
.
گفت: مستی، زان سبب افتان و خیزان میروی
گفت: جرم راه رفتن نیست، ره هموار نیست
.
گفت: میباید تو را تا خانة‌ قاضی برم
گفت: رو صبح آی، قاضی نیمه‌شب بیدار نیست
.
گفت: نزدیک است والی را سرای، آنجا شویم
گفت: والی از کجا در خانة‌ خمار نیست
.
گفت: تا داروغه را گوئیم، در مسجد بخواب
گفت: مسجد خوابگاه مردم بدکار نیست
.
گفت: دیناری بده پنهان و خود را وارهان
گفت: کار شرع، کار درهم و دینار نیست
.
گفت: از بهر غرامت، جامه‌ات بیرون کنم
گفت: پوسیدست، جز نقشی ز پود و تار نیست
.
گفت: آگه نیستی کز سر در افتادت کلاه
گفت: در سر عقل باید، بی کلاهی عار نیست
.
گفت: می بسیار خوردی، زان چنین بیخود شدی
گفت: ای بیهوده‌گو، حرف کم و بسیار نیست
.
گفت: باید حد زند هشیار مردم، مست را
گفت: هشیاری بیار، اینجا کسی هشیار نیست

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۵۶
سین میم
۰۷
بهمن ۹۴

"اگر عمر دوباره داشتم..."
«دان هرالد»، کاریکاتوریست و طنزنویس آمریکایى، داراى تألیفات زیادى است اما قطعه کوتاهش با عنوان «اگر عمر دوباره داشتم...» او را در جهان معروف کرد. با هم این قطعه زیبا را مى‌خوانیم:
البته آب ریخته را نتوان به کوزه بازگرداند، اما قانونى هم تدوین نشده که فکرش را منع کرده باشد.
اگر عمر دوباره داشتم، مى‌کوشیدم اشتباهات بیشترى مرتکب شوم.
همه‌چیز را آسان مى‌گرفتم.
از آنچه در عمر اوّلم بودم، ابله‌تر مى‌شدم.
فقط شمارى اندک از رویدادهاى جهان را جدى مى‌گرفتم.
اهمیت کمترى به بهداشت مى‌دادم.
بیشتر به مسافرت مى‌رفتم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۰۱
سین میم
۰۶
بهمن ۹۴

روزهای رفته
به چوب کبریت های سوخته می مانند
جمع آوری شده
در قوطی خویش
هر کاری می خواهی بکن
آن ها دوباره روشن نمی شود
و روزی سیاهی آن ها
دستت را آلوده می کند
رها کن
رها باش.....

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۶ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۵۸
سین میم
۰۵
بهمن ۹۴

هوا ابریست
نفس بالا نمی آید.
بزن باران
"نوازش کن" تن رنجور مردم را...
زمین حال بدی دارد...!

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ بهمن ۹۴ ، ۱۰:۵۷
سین میم
۲۸
دی ۹۴

نذر کرده ام !
یک روزی که خوشحال تر بودم
بیایم و بنویسم که
زندگی را باید با لذت خورد !
که ضربه های روی سر را، باید آرام بوسید
و بعد لبخند زد و دوباره با شوق راه افتاد...!
یک روزی که خوشحال تر بودم
می آیم و می نویسم که
این نیز بگذرد ....
مثل همیشه که همه چیز گذشته است و
آب از آسیاب و طبل طوفان از نوا افتاده است..!
یک روزی که خوشحال تر بودم
یک نقاشی از پاییز میگذارم که 
یادم بیاید زمستان تنها فصل زندگی نیست
زندگی پاییز هم می شود 
رنگارنگ ، از همه رنگ ، بخر و ببر ....!
یک روزی که خوشحال تر بودم
نذرم را ادا می کنم!
تا روزهایی مثل حالا
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۸ دی ۹۴ ، ۲۰:۴۰
سین میم
۱۲
دی ۹۴


گاو ما ما می کرد 

 گوسفند بع بع می کرد 

 سگ واق واق می کرد 

 و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی…؟ 

 شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه

نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند 

او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود چسب مو می زند 

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او موهای خود را اتو میکند. دیروز 

که حسنک با کبری چت می کرد کبری گفت 

تصمیم بزرگی گرفته است. کبری تصمیم 

داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس آشنا شده بود 

 پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ

شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند 

.لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد 

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش 

کرده بود. ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت. ریزعلی سردش بود 

و دلش نمی خواست لباسش را در آورد. ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر 

نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. کبری و مسافران قطار مردند 

 اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند 

سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده 

هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند 

دیگر تخم مرغ و پنیر ندارد چون همه چیز با تحریم ها گران شده است او گوشت ندارد او 

آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت. اما او از 

چوپان دروغگو گِله ندارد چون کشور ما خیلی چوپان دروغگو دارد 


 به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد . . .



" دکتر انوشه ، دانشگاه یزد "

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ دی ۹۴ ، ۲۰:۲۳
سین میم
۱۰
آذر ۹۴

الهی 

با که گویم غم دل، جز تو که غمخوار منی 

همه عالم اَگرَم پُشت کند، یار منی 


دل نبندم به کسی، روی نیارم به دری 

تا تو رؤیای منی، تا تو مددکار منی 


راهی کوی توأم، غافله سالاری نیست 

غم نباشد، که تو خود غافله سالار منی 


به چَمن روی نیارم، نروم در گلزار 

تو چمنزار من هستی و تو گلزار منی 


دردمندم، نه طبیبی، نه پرستاری هست 

دلخوشم، چون تو طبیب و تو پرستار منی 


عاشقم، سوخته ام، هیچ مددکاری نیست 

تو مددکار من عاشق و دلدار منی 


" مَحرَمی نیست که مَرحم بِنَهَد بردل من" 

" جز تو ای دوست، که خود محرم اسرار منی...

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ آذر ۹۴ ، ۰۹:۵۳
سین میم