در راه رسیـدن به تــــو گیــــرم کـه بمیـــــرم
اصلا به تــــو افتـــــاد مسیــــرم کـه بمیــــرم
یـک قطـــــرۀ آبــــم کــه در انـدیشــۀ دریـــــا
افتــــــادم و بـــایـد بپـذیـــرم کــه بمیـــــــرم
در راه رسیـدن به تــــو گیــــرم کـه بمیـــــرم
اصلا به تــــو افتـــــاد مسیــــرم کـه بمیــــرم
یـک قطـــــرۀ آبــــم کــه در انـدیشــۀ دریـــــا
افتــــــادم و بـــایـد بپـذیـــرم کــه بمیـــــــرم
به کلینیک خدا رفتم تا چکاپ همیشگی ام را انجام دهم، فهمیدم که بیمارم …
خدا فشار خونم را گرفت، معلوم شد که لطافتم پایین آمده.
زمانی که دمای بدنم را سنجید، دماسنج ۴۰ درجه اضطراب نشان داد.
آزمایش ضربان قلب نشان داد که به چندین گذرگاه عشق نیاز دارم،
تنهایی سرخرگ هایم را مسدود کرده بود …
و آنها دیگر نمی توانستند به قلب خالی ام خون برسانند…
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را ، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی ، زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سرشکسته ، چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته ، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده ، میزهای صف کشیه
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی ، پارکهای این حوالی
پرسه های بی خیالی ، نیمکت های خماری
رونوشت روزها را ، روی هم سنجاق کردم :
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را ، با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من ، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیت ها ، نامی از ما یادگاری
قیصر امین پور
مثل هر بار برای تو نوشتم:
دل من خون شد ازین غم، تو کجایی؟
و ای کاش که این جمعه بیایی!
دل من تاب ندارد، همه گویند به انگشت اشاره، مگر
این عاشق دلسوخته ارباب ندارد؟
ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺟﻬﺎﻧﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﺟﺎﻥ ﻭ ﺟﻬﺎﻥ ﺭﺍ
ﺗﻮ ﻣﺮﺍ ﮔﻨﺞ ﺭﻭﺍﻧﯽ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﺳﻮﺩ ﻭ ﺯﯾﺎﻥ ﺭﺍ
ﻧﻔﺴﯽ ﯾﺎﺭ ﺷﺮﺍﺑﻢ ﻧﻔﺴﯽ ﯾﺎﺭ ﮐﺒﺎﺑﻢ
ﭼﻮ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺩﻭﺭ ﺧﺮﺍﺑﻢ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﺩﻭﺭ ﺯﻣﺎﻥ ﺭﺍ
ﺯ ﻫﻤﻪ ﺧﻠﻖ ﺭﻣﯿﺪﻡ ﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺎﺯ ﺭﻫﯿﺪﻡ
ﻧﻪ ﻧﻬﺎﻧﻢ ﻧﻪ ﺑﺪﯾﺪﻡ ﭼﻪ ﮐﻨﻢ ﮐﻮﻥ ﻭ ﻣﮑﺎﻥ ﺭﺍ
ﺯ ﻭﺻﺎﻝ ﺗﻮ ﺧﻤﺎﺭﻡ ﺳﺮ ﻣﺨﻠﻮﻕ ﻧﺪﺍﺭﻡ