دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)
۲۶
بهمن ۹۲

با تو سخن می گویم

رساتر از همیشه

و تو حرفهایم را می شنوی

روشن تر از هر روز

بگذار از عشق سخن نگویم

بگذار وسعتش را در حصار کلمات محدود نکنم

چرا که من عشق را با کلام در نیافتم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۰۶
سین میم
۲۴
بهمن ۹۲

ایـــــــــن روزهـــــــــا دوســـــــــتــــــــ داشتــــــــن

بــــــــه حـــــــراج گذاشــــــــــته شده اســـت
همـــــه بــــه همـــــ ، بـــــی بهــــــــانه

میـــگویـــــــند دوستــــت دارم
برای همـــــــــین اگـــــــر روزی

جـــــــایی
کســــــی

ازصمیم قلـب
گفتـــــــ دوستـــــــــت دارم

لــبــخند می زنیــــــم و می گوییــــــــم.
ممنــــون...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۲ ، ۱۲:۲۷
سین میم
۱۹
بهمن ۹۲

عشق را به مدرسه بردند تا کتک بزنند.
تنها دوست عشق در مدرسه، درس هندسه بود.
از شیمی فقط زاج سبز به یادش ماند
و از فیزیک هرگز هیچ نفهمید.

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۲ ، ۲۰:۳۰
سین میم
۱۹
بهمن ۹۲

گفتا که می بوسم تو را ، گفتم تمنا می کنم

گفتا اگر بیند کسی ، گفتم که حاشا می کنم

گفتا ز بخت بد اگر ، ناگه رقیب آید ز در

گفتم که با افسونگری ، او را ز سر وا می کنم

گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۵۹
سین میم
۱۹
بهمن ۹۲

زندگی شگفت انگیز است


فقط اگربدانید که چطور زندگی کنید

کوچک باش و عاشق ...

که عشق می‌داند

آئین بزرگ کردنت را ...


بگذارعشق خاصیت تو باشد

نه رابطه خاص تو با کسی
موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۳۶
سین میم
۱۷
بهمن ۹۲

آن چنان ساده ام
که گنجشک ها هم می توانند
در جیب هایم لانه کنند
با پروانه ای سال ها دوست می شوم
برای پای مورچه ام که به گل می ماند
های های گریه می کنم
در دور و دراز باور خود
کودک می مانم
همیشه ...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۲ ، ۲۲:۲۰
سین میم
۱۷
بهمن ۹۲

سر گشته ای به ساحل دریا،
نزدیک یک صدف،
سنگی فتاده دید و گمان برد گوهر است !
***
گوهر نبود - اگر چه - ولی در نهاد او،
چیزی نهفته بود، که می گفت ،
از سنگ بهتر است !
***
جان مایه ای به روشنی نور، عشق، شعر،
از سنگ می دمید !
انگار
دل بود ! می تپید !
اما چراغ آینه اش در غبار بود !
***
دستی بر او گشود و غبار از رخش زدود،
خود را به او نمود .
آئینه نیز روی خوش آشنا بدید
با صدا امید، دیده در او بست
صد گونه نقش تازه از آن چهره آفرید،
در سینه هر چه داشت به آن رهگذر سپرد
سنگین دل، از صداقت آئینه یکه خورد !
آئینه را شکست !
مهرداد بهار

۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۳۰
سین میم
۱۶
بهمن ۹۲

برگی از دفتر شعر مریم حیدرزاده



تو را ساختم با اون برفا، آدم بــرفی
تو اون شب اومدی دنیا، آدم بــرفی

شبی که عمرش از هر شب درازتر بود
به او شب ما می گیم، یلدا، آدم بــرفی

یه جورایی من و تو عین هم هستیم
تــوام تنها، منــم تنها، آدم بــرفی

من عاشق بودم و خواستم پناهم شی
توام عاشق بودی اما، آدم بــرفی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۶:۵۲
سین میم
۱۶
بهمن ۹۲

بی عشق هیچ فلسفه ای در جهــــــان نبود


احســــاس در " الهــــه ی نازِ بنــــــان " نبود

بی شک اگرکه خلق نمی شد "گناهِ عشق"

دیگر خـــــدا به فکـــرِ "شـبِ امتحـــان" نبود

بنشین رفیــــق! تــــا که کمی درد دل کنیم

انـــــدازه ی تو هیـــــــچ کسی مهربان نبود

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۲۷
سین میم
۱۶
بهمن ۹۲

مرا در جنت قلبت بده باغی که مدهوشم

اگررستم زندتیرم٬ زمین گیرت نخواهم شد

اگر ازعشق تو بگریزم ببرحکم ابد بر من

تمام عمر روحم را ز زنجیرت نخواهم شد

من ازحالم چه میدانم که فردا هم نفس دارم

که از جان بگذرم امازتصویرت نخواهم شد

همه عمرم همان دانم که من چیزی نمیدانم

ولی دل خوب میدانداسیر زخم شمشیرت نخواهم شد

شبانگاهان که میخوابم به خوابم نیز میبینم

فدای چهره ماهت٬بدان پیرت نخواهم شد

قلم برخیز ازشوقت٬که اکنون روزموعد شد

تبرهم بردلم زن باز٬درگیرت نخواهم شد

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۲۵
سین میم