تقدیر، نه در رمل نه در کاسه ی چینی ست؟!
آینده ی ما دورتر از آینه بینی ست
ما هر چه دویدیم، به جایی نرسیدیم
ای باد! سر انجام تو هم گوشه نشینی ست
از خاک مرا برد و به افلاک رسانید
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کس شبی چنین سپیده سر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند
گذرگهی است پر ستم که اندر او به غیر غم یکی سلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ از این دریچه های بسته ات برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
هوشنگ ابتهاج
عاشق کیست ؟
آیا جر آنست که عاشق می بخشد
بی آنکه چیزی طلب کند؟!
وآیا در برابر بی وفایی ها
وشکنجه های معشوق لب به شکوه می گشاید؟؟؟!!!
به لبهایم مزن قفل خموشی
که در دل قصه ای ناگفته دارم
ز پایم باز کن بند گران را
کزین سودا دلی آشفته دارم
بیا ای مرد ، ای موجود خودخواه
بیا بگشای درهای قفس را
اگر عمری به زندانم کشیدی
رها کن دیگرم این یک نفس را
منم آن مرغ ، آن مرغی که دیریست
به سر اندیشهٔ پرواز دارم
سرودم ناله شد در سینهٔ تنگ
به حسرتها سر آمد روزگارم
✽•· به آغــوشِ تو مُحتاجَــم بَرای حِس آرامــش ·•✽
✽•· بَرای زندِگــی با تــو پر اَز شوقــم پـــر اَز خواهِــــش ·•✽
✽•· به دَستــــــای تـــــــــو مُحتاجـَــم برای لَمسِ خوشبختــــی ·•✽
✽•· واســـــه تَسکیـــــنِ قَلبـــی که بــَـراش عادَتـــــــــ شُــده سَختــی ·•✽
✽•· به چشمـــــای تو مُحتاجَــم واســه تَعبیرِ ایـن رویـا که بازَم میشه عاشـق شـد ·•✽
✽•· تو ایــن بی رَحمیه دنیــــــا ·•✽