۱۷
فروردين ۹۳
در این سرای بی کسی کسی به در نمیزند به دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند کسی به کوچه سار شب در سحر نمی زند
نشسته ام در انتظار این غبار بی سوار دریغ کس شبی چنین سپیده سر نمی زند
دل خراب من دگر خراب تر نمی شود که خنجر غمت از این خراب تر نمی زند
گذرگهی است پر ستم که اندر او به غیر غم یکی سلای آشنا به رهگذر نمی زند
چه چشم پاسخ از این دریچه های بسته ات برو که هیچ کس ندا به گوش کر نمی زند
نه سایه دارم و نه بر بیفکنندم و سزاست اگر نه بر درخت تر کسی تبر نمی زند
هوشنگ ابتهاج
۹۳/۰۱/۱۷