می نویسم مهربانی می شکوفد نام تو
مست می گردد غزل از ساغر گلفام تو
آیه آیه عشق را از کودکی آموختم
در مرور سوره ی آغوش بی ابهام تو
دامنت معنای معراج است بر اندیشه ام
من خدا را دیده ام در راستای گام تو
ریشه ات پیوند دارد با نگاه آسمان
نور جاری می شود از دیده ی آرام تو
مهربانا ای خدای کودک حس ” رها ”
مادرم در سجده می افتم به پای نام تو
0000 محمدرضا بداغی0000
خداحافظ
خداحافظ چشم های خیس بی قرار
خداحافظ انتظارهای سبز کنار صندلی های خالی قرار
خداحافظ خنده های پر از واژه و گریه های بی دلیل شبانه
سکوت
نگاه
انتظار
به سراغ من اگر میآیید،
پشت هیچستانم.
پشت هیچستان جایی است.
پشت هیچستان رگهای هوا، پر قاصدهایی است
که خبر میآرند، از گل واشده دورترین بوته خاک.
روی شنها هم، نقشهای سم اسبان سواران ظریفی است که صبح
به سر تپه معراج شقایق رفتند.
گاهی برو … گاهی بمان … گاهی بخند …
گاهی گریه کن … گاهی حرف بزن … گاهی فریاد بزن…
گاهی قدم بزن … گاهی سکوت کن …گاهی رها شو…
گاهی ببخش … گاهی یاد بگیر … گاهی سفر کن…
گاهی اعتماد کن … گاهی بازی کن … گاهی فراموش کن…
گاهی زندگی کن … گاهی باور کن…
گفتم تو چرا دور تر از خواب و سرابی؟
گفتی که منم با تو ولیکن تو نقابی اما تو نقابی
فریاد کشیدم تو کجایی؟ تو کجایی؟
گفتی که طلب کن تو مرا تا که بیابی
چون همسفر عشق شدی مرد سفر باش
سخت نگیر... سخت نگیر... آنچه سرانجام برنده می شود ساده بودن است...
سخت میگیرد جهان اگر ترانه های ساده ی عشق را زمزمه نکنی
سخت میگیرد جهان اگر با پرواز یک کبوتر به اوج نرسی
و با رقص یک ماهی حتی در تنگی یک تُنگ به رقص در نیایی...!
آسان باش آسان بگیر آسان بخواه همه چیز را