می
شود کمی حواست را جمع کنی؟
جمع کنی به همین چیز های معمولی. مثلاً به شعری که زیر لب می خوانم.
به عکس های قدیمی مان که گاهی دقیقه ها نگاهشان می
کنم.
به آهنگی که صدایش را کمی بلند می کنم و بار ها و بار ها گوش می دهم.
می شود کمی حواست را بدهی به روزنامه ای که بی هدف ورق می خورد؟
یا شبکه های تلویزیونی ای که بی دلیل بالا و پایین می شوند.
یا ضبط صوت کهنه که بار
ها پیچ و مهره هایش باز می شود به هوای تعمیر.
می شود کمی گوش کنی به...
چرا خسته به نظر می رسی؟
چشمانت گود افتاده اند. امروز چه خبر بود؟!
یا بشنوی دعایی که هر شب برایت خوانده می شود و ببینی نگاهی که گاهی بی هوا همه جا به دنبالت می دود.
در اتاق... در آشپز خانه... موقع آب دادن گل
ها...
حواست را جمع کنی تا ببینی چشمانی را که زل می زند به انعکاس تصویرت وقت تمیز کردن آینه.
تا ببینی مرد مغروری را که با همین چیز های معمولی در
همان دقیقه های کوتاه و بلند می خواهد بگوید هنوز برایش عزیزی. می خواهد
ببیند هنوز برایت عزیز هست؟!
کمی حواست را به من می دهی؟
تا با همین نشانه های معمولی به یاد بیاوری که چقدر دوستت دارد.