۱۲
شهریور ۹۳
عاشقم
اهل همین کوچه ی بن بست کناری
که تو از پنجره اش
پای به قلب من دیوانه نهادی.
تو کجا؟
کوچه کجا؟
پنجره ی باز کجا؟
من کجا؟
عشق کجا؟
طاقت آغاز کجا؟
تو به لبخندو نگاهی
من دلداده به آهی
بنشستیم .
تو در قلب و
من خسته به چاهی
گنه از کیست؟
از آن پنجره ی باز؟
از آن لحظه ی آغاز؟
از آن چشم گنه کار؟
از آن لحظه ی دیدار؟
کاش می شد گنه پنجره و لحظه و چشمت
همه بر دوش بگیرم
جای آن یک شب مهتاب،
تو را تنگ در آغوش بگیرم .
فریدون مشیری
۹۳/۰۶/۱۲