۱۷
خرداد ۹۳
پا به پای کودکی هایم بیا
کفش هایت را به پا کن تا به تا
قاه قاه خندات را ساز کن
باز هم با خندات اعجاز کن
پا بکوب ولج کن و راضی نشو
با کسی جز دوست همبازی نشو
خاله بازی کن به رسم کودکی
با همان چادر نماز پولکی
طعم چای وقوری گلدارمان
لحظه های ناب بی تکرارمان
مادری از جنس باران داشتیم
در کنارش خواب اسان داشتیم
یا پدر اسطوره دنیای ما
قهرمان باور زیبای ما
قصه های هرشب مادر بزرگ
ماجرای بزبز قندی وگرگ
غصه هرگز فرصت جولان نداشت
خنده های کودکی پایان نداشت
هر کسی رنگ خودش بی شیله بود
ثروت هر بچه قدری تیله بود
ای شریک نان و گردو وپنیر
همکلاسی! باز دستم را بگیر
مثل تو دیگر کسی یکرنگ نیست
آن دل نازت برایم تنگ نیست؟؟؟
حال ما را از کسی پرسیده ای؟
مثل ما بال و پرت را چیده ای؟
حسرت پرواز داری در قفس؟
می کشی مشکل در این دنیا نفس؟
سادگی هایت برایت تنک نیست؟
رنگ بی رنگیت اسیر رنگ نیست؟
رنگ دنیایت هنوزم ابی است؟
اسمان باورت مهتابی است؟
هر کجایی شعر باران را بخوان
ساده باش و باز هم کودک بمان
باز باران با ترانه..............