۱۴
ارديبهشت ۹۳
خوابی دیدم:
تابش آبی در خواب
لرزش برگی در آب
این سو تاریکی مرگ
آن سو زیبایی برگ
اینها چه، آنها چیست،
انبوه زمان ها چیست؟
این می شکفد، ترس تماشا دارد
آن می گذرد، وحشت دریا دارد
پرتو محرابی،
می تابی
من هیچم:
پیچک خوابی بر نرده ى اندوه تو می پیچم
تاریکی پروازی، رویای بی آغازی ، بی موجی، بی رنگی، دریای هم آهنگی!
برگرفته از هشت کتاب/ دفتر شرق اندوه