- نصیحتی برای خودم
هرگز عاقل نشو!
همیشه دیوانه بمان
مبادا بزرگ شوی!
کودک بمان
در اندوه پایانی عشق
توفان باش
و این گونه بمان
مثل ذرات غبار در هوا پراکنده شو!
مرگ عیب جویی می کند
با این همه عاشق باش
وقتی می میری ...
***
- در نزدیکی مرگ
به خواب، نه
به رویا هایم می روم
آن جا
هر چقدر که دلم بخواهد
زندگی خواهم کرد
وقتی بیدار بودم
هرگز زندگی نکرده بودم
رویاهایی قشنگ و تازه
فریب خوردن
با دوست داشتن
و دوست داشته شدن
این همه سال
نتوانسته بودم به عشق تکیه کنم
به سمت مرگ، نه
به سمت ابدیت می روم!
آن جا هر چه قدر که دلم بخواهد
استراحت خواهم کرد
وقتی زنده بودم
هرگز استراحت نکردم
باز قلمم در دستم خواهد بود
و کاغذها در برابرم
در خواب آخر، سرم خم خواهد شد
سری که
آن را زندگی خم نکردم
***
- شاد بمان دنیای زیبای من!
در این دنیا
هیچ کس به من نگفت: بفرما
که به جایی داخل شوم
من اما
تمام درها را با لگد باز کردم
سینه سپر کرده
موانع را از میان برداشتم
آن وقت بود
که خیلی با احتیاط
از من خواستند
که داخل شوم
تا می توانستم
وظیفه ام را به خوبی انجام دادم
در حالی که سکسه می کردم
خندیدم
و بعد به همان اندازه
که کسی خسته نمی شود
خسته شدم
بگذارید درها همین طور باز بمانند
بعد از این
دیگران به داخل می آیند
حالا می روم استراحت کنم
شاد بمان دنیای زیبای من!