وی زلف تابدار تو بر مه فکنده تاب
بر مه فکنده برقع شبرنگ روز پوش
مه را که دید ساخته از تیره شب نقاب
روزم شبست بی تو و چون روز روشنست
کان لحظه شب بود که نهان باشد آفتاب
سالها رفت و هنوز
یک نفر نیست بپرسد از من
که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
صبح تا نیمه ی شب منتظری
همه جا می نگری
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرویان این کار کمتر آید
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
غریبه، چون که ما عاشقش نشدیم
غریبه، بنده ی لایقش نشدیم
غریبه، رهرو صادقش نشدیم
امون ز غفلت، امون ز تهمت
▬▬▬▬▬▬▬▬▬▬
هر کس را خواندم ، مرا از یاد برد
هر کس را جستم ، مرا گم کرد
و هر کس را بخشیدم ، مرا شکست
زندگی همین است
آمدن برای رفتن
زیستن برای زنده بودن
گشتن برای نیافتن
خواستن برای نرسیدن
من ، اما آمده ام که بمانم ، زندگی کنم ، شاد باشم
و برسم به سپیده دم خوشبختی
آن جا که پنجره ی امید حنجره ی سازم را نوازش می کند
و یاد خدا نگین قلبم می شود
▬▬▬▬▬▬▬
گاهی غرور آخرین تکیه گاه است...
وقتی همه چیزت را باخته ای...
غرور همچون نقابیست که به پشتوانه اش می توانی
تصویر درهم ِ ویرانیت را پنهان کنی
تو هیچ چیز از من نمی دانی
نمی دانی چه قدر سخت است
سیل نگاهم را
پشت سد غرورم مهار کنم و
نقش کسی را بازی کنم که برایش
بود و نبود تو
خالی از اهمیت است
تو
بهتر از هر منتقدی می توانی تشخیص دهی
که بازیگر خوبی هستم یا نه ؟
ﺧﻮﺏِ ﻣﻦ ، ﻫﻨﺮ ﺩﺭ ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﺳﺖ ...
ﺯﯾﺎﺩ ﻧﺰﺩﯾﮏ ﺑﻪ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺳﻮﺯﯾﻢ ﻭ ﺯﯾﺎﺩ ﺩﻭﺭ ﺍﺯ ﻫﻢ ﯾﺦ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﻢ .
ﺗﻮ ، ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺁﻧﮑﺴﯽ ﺑﺎﺷﯽ ﮐﻪ ﻣﻦ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ، ﻭ ﻣﻦ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺁﻧﮑﺴﯽ
ﺑﺎﺷﻢ ﮐﻪ ﺗﻮ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﯽ .
ﮐﺴﯽ ﮐﻪ ﺗﻮ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯽ ﺑﺴﺎﺯﯼ ﯾﺎ ﮐﻤﺒﻮﺩﻫﺎﯾﺖ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﯾﺎ
ﺁﺭﺯﻭﻫﺎﯾﺖ .
ﻣﻦ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺑﺎﺷﻢ ﺑﺮﺍﯼ ﺗﻮ ﻭ ﺗﻮ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻬﺘﺮﯾﻦ ﺧﻮﺩﺕ
ﺑﺎﺷﯽ ﻭ ﺑﺸﻮﯼ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ....