۲۴
خرداد ۹۴
هر وقت دلتنگ تو باشم
برای چشمهام
سیب میخورم.
بوی تنت
مرا برمیگرداند
به دوران پیش از خودم
پیش از آن که باشم.
مگر پیش از تو
سیب هم وجود داشت؟
از صبح صدات کردم.
اصلاً به روی خودم نیاوردم
که نیستی.
تو باشی
خدا میشوم
مالک شبهای تو
نه مالک یومالدین
ایاک اعبدُ و ایاک استعین
راه دیگری نمیشناسم
مستقیم
به خانهات میآیم
تنت را میپرورم
و دنیا را
با دستهای مهربان تو
میآفرینم
حتا خودم را.
بدون تو
چیزی که احتیاج ندارم
خودم هستم.
چشم چشم دو ابرو
نداشتم میکشیدم
برای خورشید
آمدی؟
لبخند
نداشتی میزدی
با اخم توأمان
دیگر چیزی ندیدم؟
به خورشید نیازی نبودو شب بود
در لابلای نفس زدنهات
نام من
از مشرق چشمهات
طلوع میکرد
۹۴/۰۳/۲۴