شاید وقتی در حال تماشای حساس ترین لحظه از برنامه مورد علاقه ات هستی
پیام های بازرگانی برایت کابوسی بزرگ باشند.
شاید درست وقتی شروع شوند که محو تماشایی و
حواست به اطراف نیست.
حواست نیست که کسی مدت هاست به تو خیره مانده و کلی حرف را در دلش نگه داشته
تا شاید رو برگردانی و حوصله کنی برای کمی گفتگو.
شاید همین لحظه ها باعث شکستن سکوتی شوند که اصلاً دوستش ندارم.
لازم نیست حتماً به لبخند های
همیشگی ات که قند را در دل فنجان های چای هم آب می کنند مهمانم کنی و یا طلسم بی
حوصلگی های اخیرم را بشکنی.
فقط در همین دقایق کوتاه که بی اعصاب و دلخوری،
همین
دقایقی که با نگاه های بی تفاوتت به گل های قالی خیره می شوی
و بعد چشم می دوزی به
فنجان چایی که از دهان افتاده،
در همین دقایق کوتاه که برای تو کابوس شده اند و
برای من زندگی ساز،
همین دقایق را به من گوش کن.
آن وقت می بینی که از همین لحظه
های کوتاه،
عاشقانه ای می سازم که آرزویش را داشتم.
فقط کافی است پیام های بازرگانی به دادم برسند و به من فرصت دهند که لحظه ای به چشمت بیایم.
متن های ادبی رادیو هفت