۱۱
آذر ۹۳
خدا روزی ز باغی می گذشت عاشق
حزین بانگی شنید گفتا:
که این آواز محزون را که می خواند
در این باغ پر از گلهای رنگارنگ
عزاداراست؟
زشاخ خشک بید پیرسیه رو
زاغکی برخاست
به سخره گفت: بیکار است
گمانم عابری تنها و بیمار است
بیکار است
ز اوج اسمان عشق
غزلخوان بلبلی شیدا فرود آمد
به خاکش سر فرود آورد
بسی در راه عشق خونابه ازدیده فرو باریده او روزی
بسی تیر ملامت خورده بود از باغبان روزی
بگفتا: مهربان .....ربا
گمانم عاشقی زار است
دوایش مهر دلدار است
امیدش لطف دادار است
تو می دانی که عشق شمشیر خونریز است
چو چشم وحشی معشوقه ای تیز است
خداوندا تو یارش باش
خدایا در مسیر سخت عاشق کش کنار باش
------------------------------------------------------
رضا اشرفی فشی
۹۳/۰۹/۱۱