دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)
۰۹
تیر ۹۳

رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرااین روزها
از دوستان و آشنایان
هرکس مرا می‌بیند
از دور می‌گوید:
این روزها انگار
حال و هوای دیگری داری!
اما
من مثل هر روزم
با آن نشانیهای ساده و با همان امضا،
همان نام و با همان رفتار معمولی
مثل همیشه ساکت و آرام این روزها
تنها
حس می کنم گاهی کمی گنگم
گاهی کمی گیجم
حس می‌کنم از روزهای پیش
قدری بیشتر این روزها را دوست دارم

گاهی- از تو چه پنهان -
با سنگها آواز می‌خوانم
و قدر بعضی لحظه‌ها را خوب می‌دانم
این روزها گاهی از روز و ماه و سال،
از تقویم از روزنامه بی خبر هستم
حس می‌کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شدیدا بیشتر هستم
حتی اگر می‌شد بگویم

این روزها
گاهی خدا را هم یک جور دیگر می‌پرستم
از جمله دیشب هم
دیگرتر از شب‌های بی‌رحمانه دیگر بود:
من کاملا تعطیل بودم
اول نشستم خوب جوراب‌هایم را اتو کردم
تنها – حدود هفت فرسخ –
در اتاقم راه رفتم
با کفش‌هایم گفتگو کردم
و بعد از آن هم رفتم
تمام نامه‌ها را زیر و رو کردم
و سطر سطر نامه‌ها را دنبال آن افسانه‌ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم چیزی ندیدم
تنها یکی از نامه‌هایم بوی غریب و مبهمی می‌داد
انگاراز لابه لای کاغذ تا خورده‌ی نامه
بوی تمام یاس‌های آسمانی احساس می‌شد

دیشب دوباره بی تاب در بین درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جیب‌هایم رااز پاره‌های ابر پر کردم
جای شما خالی!
یک لقمه از حجم سفید ابرهای تُرد
یک پاره از مهتاب خوردم
دیشب پس از چند سال فهمیدم
که رنگ چشمانم کمی میشی است
و بر خلاف سال‌ها پیش
رنگ بنفش و ارغوانی را از رنگ آبی دوست‌تر دارم

دیشب برای اولین باردیدم که نام کوچکم
دیگرچندان بزرگ و هیبت آور نیست
این روزها دیگرتعداد موهای سفیدم را نمی‌دانم
گاهی برای یادبود لحظه‌ای کوچک
یک روز کامل جشن می‌گیرم

گاهی صد بار در یک روز می‌میرم
حتی یک شاخه از محبوبه‌های شب یک غنچه مریم
هم برای مردنم کافی است
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنایی می‌کند
گاهی دل بی دست و پا و سر به زیرم را
آهنگ یک موسیقی غمگین هوایی می‌کند
اما غیر از همین حس‌ها که گفتم
و غیر از این رفتار معمولی
و غیر از این حال و هوای ساده
و عادی حال و هوای دیگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است

نظرات  (۱)

۰۹ تیر ۹۳ ، ۲۱:۴۸ محسن تقی زاده
سلامـ
خوبی؟!
پاسخ:
سلام
ممنون