۲۱
مهر ۹۲
امروز میخواهم
سر به شانه های باد نهم تا
مرا به هرکجا که خواهد ببرد
دگر
دلی برای خفتن
زبانی برای گفتن
وچشمی برای گریستن
ندارم
هرچه هست ظاهر است
امروز نشانی باغ قدیمی را به باغ خواهم داد
تا اگر گذرش بر انجا افتاد
مرا لحظاتی در ان سو رها کند
تا از گلدسته های عشق دامنم را پر کنم
تا شاید اینگونه ان ندای خفته خود را
که مدتهاست در صدای مبهم روزگار
گم شده پیدا کنم
تا شاید بتوانم......
اما نه ،نکند باد هم با من قهر باشد
ان وقت چه کنم؟
هان ،ان وقت
امید زندگی را به دیگران هدیه میکنم
تا با ان لذت ببرند
وخود در تنهایی
به ناکجااباد خواهم رفت
تا دیگر کسی نشانی از من نگیرد ونداند
تا دیگر بدور از هیاهو باشم
شاید اگر باد هم قهر باشد
بهتر باشد
اری بهتر است
۹۲/۰۷/۲۱
دگر
دلی برای خفتن
زبانی برای گفتن
وچشمی برای گریستن
ندارم
خیلی قشنگه خیلی خیلی خیلی