۱۷
خرداد ۹۳
کتابش رو بستم.مداد هاش رو یکی یکی گذاشتم سر جاش.
کنارش نشستم،
بغلش کردم.
بوسیدمش.
گفتم نمیخوام هیچی بشی.
نمیخوام دکتر و مهندس بشی.
میخوام یاد بگیری مهربون باشی .
نمیخوام خوشنویسی یا چند تا زبون یاد بگیری.
میخوام تا وقت داری کودکی کنی.
شاد باش و سر زنده .
۱۷ خرداد ۹۳ ، ۱۲:۰۳