دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)

۷۳۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دلنوشته» ثبت شده است

۰۲
ارديبهشت ۹۴

دل روشنی دارم ای عشق!
صدایم کن از هرچه می توانی….
صدا کن مرا از صدف های باران،
صدا کن مرا از گلوگاه سبز شکفتن،
صدایم کن از خلوت خاطرات پرستو!
بگو پشت پرواز مرغان عاشق چه رازی است؟
بگو با کدامین نفس می توان تا کبوتر سفر کرد؟
بگو با کدامین افق می توان تا شقایق خطر کرد؟
مرا می شناسی تو ای عشق؟؟؟
من از آشنایان احساس آبم!
همسایه ام مهربانیست! …
من نمی دانم تو را آن سان که باید گفت!!!
من نمی گویم!!
از تو گفتن پای دل درگِل، بالهای شعر من در بَند!!!
من نمی گویم!!
خیل باران های باد آور که می بارند و می پویند و می جویند می گویند:
تا نفس باقیست زیبا، فرصت چشمت تماشاییست!!!

محمدرضا عبدالملکیان

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۰:۰۹
سین میم
۰۱
ارديبهشت ۹۴

حالا که آمده‎ای
سلام
حالا که نمی‎روی
خداحافظ
ای همه شب‎هایی که با هم
گریه کردیم

حالا که آمده‎ای
چه لباس‎های مهربانی پوشیده‎اند
همه‎ی این کلماتی که از تو می‎گویند

حالا که آمده ای
دلم برای این ماه و این ستاره می سوزد
امشب چگونه سر بر بالش خواب می گذارند
با این همه بیداری!

حالا که آمده ای
آن سوزنبان را بد عادت نکن
بگو که خیال سفر نداری

حالا که آمده ای
این همه کبوتر و این همه گنجشک
چرا به لانه هایشان بر نمی گردند
تو که جائی نرفته بودی!

حالا که آمده ای
گریه نکن
دیگر مشق نمی نویسی
همه ی مدادهایت رنگی است

حالا که آمده ای
همین جا بنشین
و فقط از خدا بپرس
چقدر با هم بودن خوب است

حالا که آمده ای
هی بر نگرد و هی پشت سرت را نگاه نکن
گنجشک های آن شهر دور دست هم
برای خود فکری می کنند

حالا که آمده ای
هی دست و دلم را نلرزان
هی دلواپسم نکن
اگر نمی مانی
بیابان های بی باران
منتظرم هستند

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۹:۰۰
سین میم
۳۰
فروردين ۹۴



دریافت
حجم: 3.3 مگابایت


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۳۷
سین میم
۳۰
فروردين ۹۴

مــــرد هم قلـــــب دارد فقط صدایش…
یواش تر از صدای قلب یک زن است….
مرد هم در خلوتش برای عشقش گریه میکند….
شاید نـــدیــــــده باشی..
اما همیشه اشک هایش را در آلبوم دلتنگیش قاب میکند..
هر وقت زن بودنت را می بیند…
سینــــــــه را جلو میدهد..
صدایش را کلفت تر میکند…
تا مبادا… لرزش دست هایش را ببینی…
مرد که باشی…
دوست داری….
از نگاه یک زن مرد باشی…
نه بخاطر زورِ بازوهــا!
مثل تو دلتنگ میشود…
ولی،گریه نمیکند…
بچه میشود….بهانه میگیرد…
تو این ها را خوب میدانی….
تمام آرزویش این است که سر روی پاهایت بگذارد…
تا موهایش را نوازش کنی..
عاشق بویِ موهای توست و بیشتر از تــــو به آغوش نیاز دارد…..
چون وقت تنهایی….
خاطره ی تــــو او را امیدوار میکند…!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۳۰
سین میم
۳۰
فروردين ۹۴

خدایا دلم معجزه میخواهد ،
از آن معجزه هایی که هنگامه ی وقوعش خدایا دوستت دارم و خدایا شکرت میان هق هق گریه هایم گم شود.
خدایا دلم معجزه میخواهد،
معجزه ای در حد خــــــــــــــدا بودنت….

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۲۷
سین میم
۳۰
فروردين ۹۴

مهربانی را بیاموزیم
فرصت آیینه ها در پشت در مانده است
روشنی را می شود در خانه مهمان کرد
می شود در عصر آهن
آشناتر شد
سایبان از بید مجنون٬
روشنی از عشق
می شود جشنی فراهم کرد
می شود در معنی یک گل شناور شد
مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران٬یعنی که باران هست
یعنی یک نفر آبی است
موسم نیلوفران یعنی
یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی
می شود برخاست در باران
دست در دست نجیب مهربانی
می شود در کوچه های شهر جاری شد
می شود با فرصت آیینه ها آمیخت
با نگاهی
با نفس های نگاهی
می شود سرشار از رازی بهاری شد…

“”محمدرضا عبدالملکیان””

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۲۳
سین میم
۳۰
فروردين ۹۴

دریافت
حجم: 3.42 مگابایت

ببخشای بر من اگر ارغوان را نفهمیده چیدم!!
اگر روی لبخند یک بوته آتش کشیدم!!
اگر سنگ را دیدم اما،
در آئین احساس و آواز گنجشک نفس های سبزینه را حس نکردم!!
اگرماشه را دیدم اما هراس نگاه نفسگیر آهو به چشمم نیامد!! …چرا روشنی را ندیدم؟؟
چرا روشنی بود و من لال بودم؟؟
چرا تاول دست یک کودک روستایی دلم را نلرزاند؟؟…

“”محمدرضا عبدالملکیان””

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۲۱
سین میم
۳۰
فروردين ۹۴

من با همه‌ی درد جهان ساختم اما 
با درد تو هر ثانیه در حال نبردم 
تو دور شدی از من و با این همه یک عمر 
من غیر تو حتا به کسی فکر نکردم 

من خسته تن از این همه تاوان جدایی
ای بی‌خبر از حال من امروز کجایی 
من صبر نکردم که به این روز بیفتم 
انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی 
ای دوست کجایی؟ 

انقدر که راحت به خودم سخت گرفتم 
از عشق شده باور من درد کشیدن 
گیرم همه آینده‌ی من پاک شد از تو 
با خاطره‌های تو چه باید بکنم من 

من خسته‌ام از این همه تاوان جدایی 
ای بی‌خبر از حال من امروز کجایی 
من صبر نکردم که به این روز بیفتم 
انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی 
ای دوست کجایی؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۱۳
سین میم
۲۲
فروردين ۹۴

فرقی نمیکند که چرا فرق میکند!
شبهای جمعه کرب و بلا، فرق میکند

بی شک گدای کرببلا، هر چه هم ندار
با یک گدای بی سر و پا فرق میکند

اصلا گدای شاه شدن، پادشاهی است!
اینجا حساب شاه و گدا فرق میکند

هر روضه خوان اهل دلی لمس کرده است
در این دیار، سوز صدا فرق میکند

دریای رحمت است بیابان این بهشت
اینجا خروش لطف خدا فرق میکند

هر جای کربلا فوران اجابت است
اما به زیر قبه دعا فرق میکند

با مکه و مدینه و قم، مشهد و نجف
اینجا خلاصه با همه جا فرق میکند

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۱۵
سین میم
۲۲
فروردين ۹۴


سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی 

شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود 
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود 

چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری 
چه قصه‌ی محقری، چه اول و چه آخری 

ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم 
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم 

سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود 
نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود 

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی 

در آن هنگامه‌ی تردید، در آن بن‌بست بی‌امید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود 
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود 
شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود 

اردلان سرافراز
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۰۷
سین میم