دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)

۸۰۴ مطلب با موضوع «دلکده» ثبت شده است

۱۶
بهمن ۹۲

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

در بهاری روشن از امواج نور

در زمستانی غبار آلود و دور

یا خزانی خالی از فریاد و شور

مرگ من روزی فرا خواهد رسید

روزی از این تلخ و شیرین روزها

روز پوچی همچو روزان دگر

سایه ای ز امروز ها ‚ دیروزها

دیدگانم همچو دالانهای تار

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۶ بهمن ۹۲ ، ۱۴:۱۵
سین میم
۱۵
بهمن ۹۲

کاش وقتی زندگی فرصت دهد ؛ گاهی از پروانه ها یادی کنبم

کاش بخشی از زمان خویش را؛ وقت قسمت کردن شادی کنیم

کاش وقتی آسمان بارانی ست؛ از زلال چشم هایش تر شویم

وقت پاییز از هجوم دست باد؛ کاش مثل پونه ها پرپر شویم

گاهی دلتنگ شقایق ها شویم؛ به نگاه سرخ شان عادت کنیم

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۳۱
سین میم
۱۵
بهمن ۹۲

در مجالی که برایم باقیست
باز همراه شما مدرسه ای می سازیم
که در آن همواره اول صبح
به زبانی ساده
مهر تدریس کنند
و بگویند خدا
خالق زیبایی
و سراینده ی عشق
آفریننده ماست
مهربانیست که ما را به نکویی
دانایی
زیبایی
و به خود می خواند
جنتی دارد نزدیک ، زیبا و بزرگ
دوزخی دارد – به گمانم -
کوچک و بعید
در پی سودایی ست
که ببخشد ما را

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۲۸
سین میم
۱۵
بهمن ۹۲


خدایم!

یاریم ده

تا در راه تو گام بردارم

سکوت کنم، آنگاه که تو میخواهی

و فریادی باشم، آن دم که تو اراده کنی

تو معنای سکوتم باشی و من صدای تو در زمین

مرا بیاموز که چگونه مهر بورزم و دوست داشته باشم، آنکه تو را دوست دارد

و بیزاری جویم از آنکه...

خدای مهربانم، معبود یگانه ام

یاریم ده

تا در دنیایی که همه به دنبال لذت، قدرت و شهرتند

 دیدگانم تنها به سوی تو باشد و تنها تو را ببینم

لذتم، قربت و نزدیکی با تو باشد

قدرتم، در پرستش و شکرگزاری تو معنا شود

و شُهرَتَم؛ مشهور به عشقبازی با تو باشم

تنها تو باشی و تو...

برای تو نفس بکشم...

 با هر دمِ نفسم تورا صدا بزنم و با هر بازدمش شکرت به جای آورم

و در آخر برای تو بمیرم....

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۲ ، ۱۹:۲۳
سین میم
۱۴
بهمن ۹۲

گفته بودند که از دل برود یار چو از دیده برفت

سالها هست که از دیده‌ی من رفتی لیک

دلم از مهر تو آکنده هنوز

دفتر عمر مرا

دست ایام ورقها زده است

زیر بار غم عشق قامتم خم شد و پشتم بشکست

در خیالم اما

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۵۸
سین میم
۱۴
بهمن ۹۲

برای دوست داشتنت

محتاج دیدنت نیستم...

اگر چه نگاهت آرامم می کند

محتاج سخن گفتن با تو نیستم...

اگر چه صدایت دلم را می لرزاند

محتاج شانه به شانه ات بودن نیستم...

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۵۸
سین میم
۱۴
بهمن ۹۲

خانه ات زیباست

نقش هایت همه سحرانگیز است

پرده هایت همه از جنس حریر

خانه اما بی عشق ، جای خندیدن نیست

جای ماندن هم نیست

باید از کوچه گذشت

به خیابان پیوست

و تکاپوی کنان

عشق را بر لب جوی و گذر عمر و خیابان جوئید

عشق بی همهمه در بطن تحرک جاریست

*****

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ بهمن ۹۲ ، ۱۵:۵۷
سین میم
۱۳
بهمن ۹۲

آهسته تر بیا
غوغا نکن که دلم
با شور دردناک نفس های گرم تو
بی تاب می شود .

آهسته تر بیا،دلواپسم نکن،
برای خاطره بازی
فرصت ، همیشه هست .

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۲ ، ۱۸:۱۵
سین میم
۱۲
بهمن ۹۲


حسّ و حال همه ی ثانیـه ها ریخت به هم
شوق یک رابطه با حاشیه ها ریخت به هم

 


گفته بودم به کسی عشق نخواهم ورزید
آمدیّ و همـه ی فرضیه ها ریخت به هم!

 


روح غمگینِ تـــو در کالبدم جا خوش کرد
سرفه کردی و نظام ریه ها ریخت به هم


 

در کنـــار تــــو قدم مــــی زدم و دور و بـــرم
چشم ها پُر خون شد، قرنیه ها ریخت به هم


 

روضه خوان خواست که از غصه ی ما یاد کند
سینه ها پــاره شد و مرثیه ها ریخت بــه هم


 

پای عشق تـــو برادر کُشــی افتاد به راه
شهر از وحشت نرخ دیه ها ریخت به هم


 

بُغض کردیم و حسودان جهان شاد شدند
دلمان تنگ شد وُ قافیــه ها ریخت به هم

 


من که هرگز به تو نارو نزدم حضرتِ عشق!
پس چرا زندگیِ ساده ی ما ریخت به هم؟

 

شاعر : امید صباغ نو

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۲ بهمن ۹۲ ، ۱۱:۳۰
سین میم
۱۰
بهمن ۹۲

دقیقه های مرا پر کن ازخیال خودت

دقیقه ای که تهی باشد از تو مال خودت

اگرچه اهل هیاهو نبوده ام هرگز

مرا بیا و بشوران به قیل و قال خودت

به بوی سیب تو راهی دراز آمده ام

رسیده ام که بخوانی به سیب کال خودت

فقط بخاطر این سال های طولانی

بمان بقدر فقط اندکی مجال خودت

به دور گردنت ای گل اگر وبالی نیست

ببند عاشقیم را بجای شال خودت

دلیل عشق و جنون را چقدر می پرسی

تو خود جواب تمامی به این سؤال خودت

مرا اگرچه رها می کنی به حال خودم

رها نمی کنم اما تو را به حال خودت

 

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۲ ، ۱۳:۲۹
سین میم