دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من . . . :(

دلنوشته

سلام به وبگاه من خوش امدید.
نظر یادتون نره
باذکر صلوات کپی شود.
***************************
بعضی حـــــرفا رو نمیشه گفت ... باید خـــــورد !

ولی بعضی حرفـــارو ... نه میشه گفت ... نه میشه خـــورد !

می مــونه سَــــرِ دل !


میشه دلتنگــــــی ، میشه بغــــض ، میشه سکــــــوت ،

میشه همــــون وقتی که خـــودتم نمیـــدونی چه مــــرگته !

**به ویلاگ جدیدمون هم سری بزنید خالی از لطف نیست **

http://ashtibaketab.blog.ir

همچنین خوشحال میشم از نظرات و پیشنهاداتتون هم بهره ای ببریم

با سپاس از همراهان همیشگی

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
آخرین مطالب
محبوب ترین مطالب
آخرین نظرات
  • ۱۸ بهمن ۹۴، ۰۹:۴۶ - مهدی ابوفاطمه
    :)

۸۰۴ مطلب با موضوع «دلکده» ثبت شده است

۳۰
فروردين ۹۴

مــــرد هم قلـــــب دارد فقط صدایش…
یواش تر از صدای قلب یک زن است….
مرد هم در خلوتش برای عشقش گریه میکند….
شاید نـــدیــــــده باشی..
اما همیشه اشک هایش را در آلبوم دلتنگیش قاب میکند..
هر وقت زن بودنت را می بیند…
سینــــــــه را جلو میدهد..
صدایش را کلفت تر میکند…
تا مبادا… لرزش دست هایش را ببینی…
مرد که باشی…
دوست داری….
از نگاه یک زن مرد باشی…
نه بخاطر زورِ بازوهــا!
مثل تو دلتنگ میشود…
ولی،گریه نمیکند…
بچه میشود….بهانه میگیرد…
تو این ها را خوب میدانی….
تمام آرزویش این است که سر روی پاهایت بگذارد…
تا موهایش را نوازش کنی..
عاشق بویِ موهای توست و بیشتر از تــــو به آغوش نیاز دارد…..
چون وقت تنهایی….
خاطره ی تــــو او را امیدوار میکند…!!

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۳۰
سین میم
۳۰
فروردين ۹۴

خدایا دلم معجزه میخواهد ،
از آن معجزه هایی که هنگامه ی وقوعش خدایا دوستت دارم و خدایا شکرت میان هق هق گریه هایم گم شود.
خدایا دلم معجزه میخواهد،
معجزه ای در حد خــــــــــــــدا بودنت….

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۲۷
سین میم
۳۰
فروردين ۹۴

مهربانی را بیاموزیم
فرصت آیینه ها در پشت در مانده است
روشنی را می شود در خانه مهمان کرد
می شود در عصر آهن
آشناتر شد
سایبان از بید مجنون٬
روشنی از عشق
می شود جشنی فراهم کرد
می شود در معنی یک گل شناور شد
مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده است
موسم نیلوفران٬یعنی که باران هست
یعنی یک نفر آبی است
موسم نیلوفران یعنی
یک نفر می آید از آن سوی دلتنگی
می شود برخاست در باران
دست در دست نجیب مهربانی
می شود در کوچه های شهر جاری شد
می شود با فرصت آیینه ها آمیخت
با نگاهی
با نفس های نگاهی
می شود سرشار از رازی بهاری شد…

“”محمدرضا عبدالملکیان””

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۲۳
سین میم
۳۰
فروردين ۹۴

من با همه‌ی درد جهان ساختم اما 
با درد تو هر ثانیه در حال نبردم 
تو دور شدی از من و با این همه یک عمر 
من غیر تو حتا به کسی فکر نکردم 

من خسته تن از این همه تاوان جدایی
ای بی‌خبر از حال من امروز کجایی 
من صبر نکردم که به این روز بیفتم 
انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی 
ای دوست کجایی؟ 

انقدر که راحت به خودم سخت گرفتم 
از عشق شده باور من درد کشیدن 
گیرم همه آینده‌ی من پاک شد از تو 
با خاطره‌های تو چه باید بکنم من 

من خسته‌ام از این همه تاوان جدایی 
ای بی‌خبر از حال من امروز کجایی 
من صبر نکردم که به این روز بیفتم 
انقدر نگو صبر کنم تا تو بیایی 
ای دوست کجایی؟

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۱۰:۱۳
سین میم
۲۲
فروردين ۹۴


سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی 

شبی که شام آخر بود، به دست دوست خنجر بود 
میان عشق و آینه یه جنگ نابرابر بود 

چه جنگ نابرابری، چه دستی و چه خنجری 
چه قصه‌ی محقری، چه اول و چه آخری 

ندانستیم و دل بستیم، نپرسیدیم و پیوستیم 
ولی هرگز نفهمیدیم شکار سایه‌ها هستیم 

سفر با تو چه زیبا بود، به زیبایی رویا بود 
نمی‌دیدیم و می‌رفتیم، هزاران سایه با ما بود 

سکوتت را ندانستم، نگاهم را نفهمیدی 
نگفتم گفتنی‌ها رو، تو هم هرگز نپرسیدی 

در آن هنگامه‌ی تردید، در آن بن‌بست بی‌امید
در آن ساعت که باغ عشق به دست باد پرپر بود 
در آن ساعت هزاران سال به یک لحظه برابر بود 
شب آغاز تنهایی، شب پایان باور بود 

اردلان سرافراز
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۰۷
سین میم
۲۰
فروردين ۹۴


خورشید زمینی خدا یا زهرا
ای زینت نام مصطفی یا زهرا
مدح تو همین بس که شدی تا محشر
همتای علی مرتضی یا زهرا


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۵۷
سین میم
۲۰
فروردين ۹۴

هیس !!!!!!!!!     مادرها فریاد نمیزنن

مادر ها فقط بغض میکنن حتی اشک نمیریزن که نگاه فرزندشان آشفته گردد

مادرها فقط تحمل میکنند تمام ناملایمتیها تمام ساختارشکنیهارا. تمام نامرادیهارا  


هیس!!!!!!  مادرها نمیروند

مادرها رفتن بلدند نمیروند که آشیانه دل فزرندشان گرم بماند حتی اگر دیگر نگاهی در آن خانه نیست که خودشان را گرم کند


هیس!!!!!!!!!  مادرها  اعتراض نمیکنند

به حقی که پایمال شد به دلی که شکست  به تنهاییشان.  به درک نشدنشان      اعتراض نمیکنند که مبادا فرزندشان نگرانشان شود



هیس !!!!!!!        مادرها  در گوشه ای آرام اشک میریزند

در گوشه ای با کاغذهایشان دردودل میکنن مادرها ذره ذره آب میشوند.   و هیچکس نمیفهمد

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۴۹
سین میم
۲۰
فروردين ۹۴

سروده دیشب دکتر بادکوبه ای بخاطر فاجعه اخیر فرودگاه جده

حج را رهاکن
سروده ای از سر درد تقدیم به ایرانیان راستینی که از تازیان خودخواه بی ایمان‌و سلطه طلب به تنگ آمده اند:
رها کن هموطن حج را رها کن.
 دلت را خانه ی پاکِ خدا کن.
رها کن این همه جهل و خمودی.
حمایت کم کن از شیخ سعودی
خدا در کعبه ی تازی نباشد
« خداخواهی»، «خدابازی» نباشد
دلت را پاک کن تا حق ببینی
وجودت را به حق ملحق ببینی
شعار « عزتت» را شیخ خورده؟
توراتاقصر جهل خویش برده؟

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۳۸
سین میم
۲۰
فروردين ۹۴

برای عشق تمنا کن ولی خار نشو.

برای عشق قبول کن ولی غرورت را از دست نده.

برای عشق گریه کن ولی به کسی نگو.

برای عشق مثل شمع بسوز ولی نگذار پروانه ببینه.

برای عشق پیمان ببند ولی پیمان نشکن .

برای عشق جون خودتو بده ولی جون کسی رو نگیر.

برای عشق وصال کن ولی فرار نکن.

برای عشق زندگی کن ولی عاشقونه زندگی کن.

برای عشق بمیر ولی کسی رو نکش.

برای عشق خودت باش ولی خوب باش.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۵۱
سین میم
۱۹
فروردين ۹۴

دقیقه های کش دار و بی حوصله.
ساعت های سنگین و بی رمق. هیاهوی مبهم آدم ها در پشت پنجره.
روی تن کوچه و خیابان،
درون فروشگاه ها و پارک ها.
آسمان بی رنگ و هوای دلگیر پاییز.
همه این ها وادارت می کنند آنقدر در خودت فرو بروی که بلند ترین صدا های اطراف هم تو را متوجه خودش نکند. موج های بی وقفه خیال و خاطرات،
جوری تو را با خود می برند که نمی فهمی در کدام روز و کدام ساعت غرق می شوی.
هر کجا که باشی فرق نمی کند.
وقتی حوصله ات را در نقطه ای از دیروز جا گذاشته باشی دیگر همه چیز را از پشت یک عینک پر از لک خاکستری می بینی.
کدر...
تیره...
پر غبار و بی رنگ و لعاب.
و بعد به درون یک لاک محکم و سیاه پناه می بری.
برای مرور گذشته.
با دقیقه های شاد و خنده های بی دلیل.
و فصل های رنگی و شوق انگیز.
دلم کمی باران می خواهد.
که شیشه های عینکم را بشوید و نگاهم را شفاف کند.
کاش می شد این ساعت های سنگین این هوای گرفته و این هیاهوی غریب و پر غبار را شست و تازه کرد.
کاش کسی بیاید و این دقیقه های بی رمق را بدزدد.
دلم کمی باران می خواهد.
باران.
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ فروردين ۹۴ ، ۱۱:۱۲
سین میم