کبری،تصمیـم نمی گیرد!
دهقان،فداکاری نمی کند!
پسر ِ شجـاع،ترسو شده است!
لوک،بــدشانسی می آورد!
پلنگ ِ صورتی،زرد شده است!میتـی کومان،استعفـا داده است!
پروفسور بــالتازار، جعلی مدرک گرفته است!
ای کیــو ســان،مـُـدل ِ مو عوض می کند!
گاهی می خندم به این زندگی
دلخوشی های کوچک و گذرا
من به این ناچیزها دلخوشم
و نگاهم را بستم به هرچه آینده
اما خدای من ، وفادارمانده به من
او توبه هایم را می پذیرد
اما من باز مثل هزاران عهدشکنی دیگر
می شکنم این چینی نازک را
فدای وفاداری خدای باوفایم که ؛
اگر وفای او نبود من هزار بار در زندگی شکسته بودم !
من یاد گرفته ام
“دوست داشتن دلیل نمیخواهد…
” دل میخواهد…!
ولی نمیدانم چرا
خیلی ها…
و حتی خیلی های دیگر…!
میگویند:
این روزها…
دوست داشتن
دلیل میخواهد…!!
و پشت یک سلام و لبخندی ساده…
دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده،
دنبال گودالی از تعفن میگردند!
اما
من سلام میگویم
و لبخند میزنم
و قسم میخورم
و میدانم
“عشق” همین است…
به همین سادگی…
از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بیزاریم
نه طاقت خاموشی، نه میل سخن داریم
آوار پریشانیست، رو سوی چه بگریزیم؟
هنگامه ی حیرانیست، خود را به که بسپاریم؟...
تشویش هزار «آیا»، وسواس هزار «اما»
کوریم و نمیبینیم، ورنه همه بیماریم