ای دل بسوزتاشب احیا نیامده
تقدیرماهنوز به دنیا نیامده
فرقی نکرده ایم زاحیای سال پیش
توبه چراسراغ دل ما نیامده
گویی به گوش عده ای ازماهنوز هم
هل من معین غربت آقا نیامده
آری برای بنده شدن وقتمان کم است
ای دل بسوز تاشب احیا نیامده
ﻣﺎ ﺳﻤﺖ ﻫﺮ ﺑﻨﯽ ﺑﺸﺮﯼ ﻭﻝ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ
ﯾﺎ ﻣﺜﻞ ﻗﺒﻠﻪ ﻫﺎ ﮐﺞ ﻭ ﻣﺎﯾﻞ ﻧﻤﯿﺸﻮﯾﻢ
بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم
گر چه میدانم که عمری در غریبی زیستم
مثل رودی بستـر این خـاک را طـی کرده ام
تا بفهمم عاقبت در جستجوی چیستم!!
در عبور از لحظه ها بر روی پای اشتیاق
لب شکست از خشکی
اما همچنان می ایستم
روزگار بقیه عمر سبزم را ربود
گر چه اینجا هستم اما در حقیقت نیستم
ای فریماه شب تار یاریم کن
تا بدانم سایه گمگشته ای از کیستم ...
در کار عشق ما همیشه اما بود
بی جانی ریشه از ساقه پیدا بود
آن شب که گفتی باورم کن با تو میمانم
دلواپسی های من از صبح فردا بود
آن شب که گفتی با تو هستم تا که دنیا هست
شنیدم که چون قوی زیبا بمیرد
فریبنده زاد و فریبا بمیرد
شب مرگ تنها نشیند به موجی
رود گوشه ای دور و تنها بمیرد
در آن گوشه چندان غزل خواند آن شب
که خود در میان غزلها بمیرد
گروهی بر آنند کاین مرغ شیدا
کجا عاشقی کرد آنجا بمیرد
شب مرگ از بیم آنجا شتابد
که از مرگ غافل شود تا بمیرد
من این نکته گیرم که باور نکردم
ندیدم که قویی به صحرا بمیرد
چو روزی ز آغوش دریا برآمد
شبی هم در آغوش دریا بمیرد
تو دریای من بودی آغوش وا کن
که می خواهد این قوی زیبا بمیرد
زنده یاد دکتر حمیدی شیرازی