گاهگاهی دلم می گیرد
با خودم میگویم به کجا باید رفت
به که باید پیوست؛
به که باید دل بست ؟؟؟؟؟
به دیاری که پراز دیوار است؛
به امینی که امانت خواراست؟
یا به افسانه دوست؟؟؟؟؟
گریه ام میگیرد
گاهگاهی دلم می گیرد
با خودم میگویم به کجا باید رفت
به که باید پیوست؛
به که باید دل بست ؟؟؟؟؟
به دیاری که پراز دیوار است؛
به امینی که امانت خواراست؟
یا به افسانه دوست؟؟؟؟؟
گریه ام میگیرد
نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد:
«چه سیبهای قشنگی!
حیات نشئه تنهایی است.»
و میزبان پرسید:
قشنگ یعنی چه؟
_قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال
و عشق، تنها عشق
ترا به گرمی یک سیب میکند مأنوس.
و عشق، تنها عشق
مرا به وسعت اندوه زندگیها برد،
مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.
_ و نوشداروی اندوه؟
_ صدای خالص اکسیر میدهد این نوش.
و حال شب شده بود.
به خودم می نگرم
به قدم هایم
و به روزهایی که گذشت
به خودم می نگرم
به زندگیم
و به بغض هایی که فرو خوردم
به خودم می نگرم
به گریه هایم
و به فریادهایی که در سکوت شب بر آوردم
به خودم می نگرم
کنارم هستی و اما دلم تنگ میشه هر لحظه
خودت میدونی عادت نیست فقط دوست داشتن محضه
کنارم هستی و بازم بهونههامو میگیرم
میگم وای چقد سرده میام دستاتو میگیرم
یه وقت تنها نری جایی که از تنهایی میمیرم
از این جا تا دم در هم بری دلشوره میگیرم
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این غال را برای دلم دید
دیری ست
مثل ستاره ها چمدانم را
از شوق ماهیان و تنهایی خودم
پر کرده ام ولی
مهلت نمی دهند که مثل کبوتری
در شرم صبح پر بگشایم
با یک سبد ترانه ولبخند
خود را به کاروان برسانم
اما
من عاقبت از اینجا خواهم رفت
پروانه ای که با شب می رفت
این فال را برای دلم دید
هیچ کس هست که با قطره ی باران امشب
همسرایی کند و روشنی گل ها را
بستاید تا صبح
که برآید خورشید؟
هیچ کس هست که در نشئه ی صبح
ساغر خود را بر ساغر آلاله زند
به لب جوباران
و بنوشد همه جامش را
گذار آرد مه من گاهگاه از اشتباه اینجا
فدای اشتباهی کآرد او را گاهگاه اینجا
مگر ره گم کند کو را گذار افتد به ما یارب
فراوان کن گذار آن مه گم کرده راه اینجا
کله جا ماندش این جا و نیامد دیگرش از پی
نیاید فی المثل آری گرش افتد کلاه اینجا