به خودم می نگرم
به قدم هایم
و به روزهایی که گذشت
به خودم می نگرم
به زندگیم
و به بغض هایی که فرو خوردم
به خودم می نگرم
به گریه هایم
و به فریادهایی که در سکوت شب بر آوردم
به خودم می نگرم
به باران هایی که عاشقانه تماشایشان کردم
به برف هایی که عاشقانه رویشان قدم نهادم
بی آنکه بترسم از خیس شدن
بی آنکه بترســـــــم از افتادن
به خودم می نگرم
به راه هایی که رفتم
تاریکی های وحشت انگیزی که دیدم
و به باغ های سرسبزی که رسیدم
به خودم می نگرم
به قدم هایم
به من
به لبخند هایم
به اشک هایم
به هق هق هایی که کسی ندید
به دل شکسته ای که سر سجاده ام مانده
و به تنهایی ای که آرام به کنج اتاقم تکیه داده
به خودم می نگرم
به خدایم
خدایی که یقین دارم
در همین نزدیکیست . . .