۳۰
خرداد ۹۳
ای تکیه گاه آرامش بخش !
*آنگاه که نگاهت را به سوی چشم هایم با معجزه ی عشق چرخاندی *
من صید عشق تو گشتم و در دام عاشقی
به جای دست و پا زدن آرام به صدای قلبم گوش دادم
مهربانم !
نگاهت پلک های مرا از حرکت باز ایستاد
و ضربان قلبم از یکنواخت زدن نجات داد و تو در وجود من
جایگاه عظیمی همچون شاهزاده بر تخت فرمانروایی پیدا کردی
و بر بلندای خانه قلبم نشستی و من همچون سربازی
سر به سجده ی عشق تو بودم و حال از تو فرمان می گیرم
ای مهربانم !
آغوش گرمت سردی تن رنجورم را خنثی می کند
و هنگامی که با عشق بر گیسوانم دست می کشی
و با برق نگاهت دلم را ناز می کنی من عطش عشق تو را
در درونم دو چندان می بینم و شوق دیدارت مرا امید زنده بودن می دهد
و من آسوده ، که در این دنیای بزرگ
قلبی به یاد من در جسمی پر از عاطفه می تپد
عزیز جان ! تمام وجودم به رهت وجودی نا قابل است در برابر عظمت تو
ای تکیه گاه آرامش بخش !
دوست دارم سر بر پنجره قلبت کوبم
*و تو با مهربانی در به رویم باز و عشق مرا پذیرا باشی *
دوست دارم دست در آستانت
و سر به شانه ات نهم تا لذت عاشقی را حس کنم
*آنگاه که نگاهت را به سوی چشم هایم با معجزه ی عشق چرخاندی *
من صید عشق تو گشتم و در دام عاشقی
به جای دست و پا زدن آرام به صدای قلبم گوش دادم
مهربانم !
نگاهت پلک های مرا از حرکت باز ایستاد
و ضربان قلبم از یکنواخت زدن نجات داد و تو در وجود من
جایگاه عظیمی همچون شاهزاده بر تخت فرمانروایی پیدا کردی
و بر بلندای خانه قلبم نشستی و من همچون سربازی
سر به سجده ی عشق تو بودم و حال از تو فرمان می گیرم
ای مهربانم !
آغوش گرمت سردی تن رنجورم را خنثی می کند
و هنگامی که با عشق بر گیسوانم دست می کشی
و با برق نگاهت دلم را ناز می کنی من عطش عشق تو را
در درونم دو چندان می بینم و شوق دیدارت مرا امید زنده بودن می دهد
و من آسوده ، که در این دنیای بزرگ
قلبی به یاد من در جسمی پر از عاطفه می تپد
عزیز جان ! تمام وجودم به رهت وجودی نا قابل است در برابر عظمت تو
ای تکیه گاه آرامش بخش !
دوست دارم سر بر پنجره قلبت کوبم
*و تو با مهربانی در به رویم باز و عشق مرا پذیرا باشی *
دوست دارم دست در آستانت
و سر به شانه ات نهم تا لذت عاشقی را حس کنم
۹۳/۰۳/۳۰